پارت ۱۸ : این شروع یک دردسر است .
- اوضاع به هم ریخته !
- نترس ! فقط به کارت ادامه بده تا اینجا اومدیم ... باید ادامه اش رو هم بریم
- نمیترسم ! فقط اتفاقات دارن از کنترلم خارج میشن ، هیچ تمرکزی روشون ندارم
صدای ترسناکش به حالت تهدید در آمد
- مواظب مدارک باش ، حتی اگر شده باید جونت رو در مقابلش بدی، میدونی که باهات شوخی ندارم
با لحنی ترسناک تر از قبل پرسید
- میدونی کوچولو؟
آب دهانش را قورت داد و آهسته زمزمه کرد
- بله رئیس . میدونم !
صدای نفس عمیقی از پشت تلفن آمد .
- خوبه ... خبری شد با بچه ها ارتباط بگیر.
- چشم
ولی ارتباط از پشت خط قطع شده بود . نفس عمیقی کشید و دستانش را محکم روی سرش گذاشت . بدنش از درد زیاد نای تکان خوردن نداشت .. گردنش بعد از گذشت ۱ هفته همچنان هم درد داشت .. زیر لب غر غر کرد .
- خدایا! کی این ماجرای کوفتی و این مدارکا تموم میشن یه نفس راحتی بکشم .
آهسته روی تخت دراز کشید و به سقف زل زد . صدای در بلند شد . بدون اینکه تغییری در حالتش به وجود بیاورد گفت
- بیا تو ...
در باز شد ... به در نگاهی کرد و با دیدن شخص رو به رویش چشم هایش را چرخاند و نشست ...
- با برادرت صحبت کردی ؟
پوزخندی زد
- برادر ؟ ...
- دوباره شروع نکن
- حرفی نزدم ، خودت شروع کردی اَندرو ..
نفس عمیقی کشید و کنار دختر روی تخت دراز کشید و دستانش را زیر سرش گذاشت
- میدونی که دوستت داره .
صدای پوزخند دخترک را بار دیگر شنید ..
- اره ...
- بهش فرصت بده
- فرصت برای چی؟
- که خودشو ثابت کنه ...
- خودش و خیلی وقته ثابت کرده ، در اصل ، خیلی وقته خودشو میخواد ثابت کنه
- بعد از این ماموریت باید تصمیم بگیری ، نه الان که همه تو منگنه هستیم
رویش را سمت مرد برگرداند ... جذاب بود ... با توجه به سنش جذاب مانده بود ..
- من دنبال هیچ چیز نیستم . فقط میخوام این ماموریت کوفتی تموم بشه ... برم دنبال زندگی و آرامشم . نه برادر میخوام نه دوست نه کسی که نصیحتم کنه .. نه حتی کسی که بدونه کجام ...
YOU ARE READING
اسب های سیاه🖤✨
Romanceاگر مایل به خواندن هستید لطفا کامنت و ووت بگذارید ! ✨ ژانر : رومنس ،وانشات ، اسمات،جنایی کاپل اصلی : کوکمین کاپل های فرعی : باید رمان رو بخونید تا متوجه بشید ❗️ جونگکوک: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟ جیمین: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن! جونگکوک...