Part 23: who is he?🔞

130 13 6
                                    

به صفحه ب مانیتور خیره شد و دکمه ارسال را زد . پوزخندی گوشه ی لبانش نقش بسته بود ... با حس ویبره گوشی‌اش آن را از روی میز برداشت و با دیدن مخاطب نفس عمیقی کشید ، بلافاصله دکمه اتصال را زد

- پیداشون کردی ؟

- بله قربان ، خودم جاسازشون کرده بودم .

- خوبه، اطلاعاتش رو چک کردی ؟

- بله ! همه چیز همونطور که عرض کرده بودید ، تمامی اطلاعات رو الان داریم ،

صدای خنده ی کریه مرد را شنید .

- خوبه ! چیزی به نابودی تیمبرلند نمونده. اون مردک گنده بک و زن هرزه‌اش فکر کردن میتونن هر کاری دلشو بخواد انجام بدن و قسر در برن ، اونهم توی قلمروی من ...

آبراکساز گفت

- اطلاعات براتون ایمیل شده ، هر تصمیمی بگیرید همون کار رو انجام میدیم قربان .

- خبرت میکنم

و سپس تلفن را قطع کرد . آبراکساز با حرص تلفن را روی میز پرت کرد و دستی به چشمانش کشید ... ایمیل دوم را باز کرد و پیام سری را فرستاد . نباید دست از پا خطا میکرد ، برای جایگاهش زحمت فراوان کشیده بود .

دستی دور گردنش حلقه شد که باعث شد لرزشی بکند، لعنت ...!

جطور او را فراموش کرده بود ؟ اسمش چه بود ؟ اصلا‌چه فرقی میکرد ؟

چرخید و نگاهی‌به پسر رو به رویش انداخت که با شیطنت نگاهی به او انداخته بود ، سرد نگاهی کرد و دستانش را با ضرب کشید ، طوری که باعث شد پسر روی‌زانو هایش فرود بیاد ، درست رو به روی آبراکساز ...

پاهایش را از هم فاصله داد ، پسر متوجه منظور او شد ، خنده ی ریزی کرد و دستش را به سمت کمربند او برد و آنرا باز کرد . بلافاصله شلوار و باکسر را از کمر آبراکساز پایین کشید و نگاهی‌ به آلت بزرگ او کرد .

آبراکساز دستی درون موهای قهوه ای پسر کشید و بدون هیچ حرکت اضافه ای چنان چنگی به موهای پسر زد که چهره او را درهم شده دید . اما بی توجه سرش را جلو تر کشید و بلافاصله آلتش را درون دهان او فرو کرد ...
سرد زمزمه کرد

- تا وقتی نگفتم از دهنت درش نمیاری ! ففط به حرکت ... یه حرکت کافیه تا بعدش جرت بدم ...

پسر از ترس چشمانش را روی هم بست و سری تکان داد ... همچنان که آلت بزرگ آبراکساز را در دهانش جای داده بود و ساک میزد ، احساس میکرد ک راه تنفسی‌اش بسته شده ، دل و روده اش بهم میپیچید اما خم به ابرو نیاورد ... حاضر بود تا خود صبح برایش ساک بزند ، کی از این مرد جذاب میگذشت ؟ کم کم صدای آه های ریز و مردانه او بلند شد ، دستش را محکم تر دور موهای پسر حلقه کرد و فشار های شدیدی وارد میکرد و درون دهان پسر تلمنبه میزد ... صدای اوق زدن های پسر را میشنید و بی اهمیت بود ... نگاهی به چهره سرخ شده و لبان باریک اش انداخت که با پری کامش ترکیب شده بود و ناگهان سیلی محکمی به گونه پسر زد ، برق‌از سر پسر پرید و همین باعث شد دست از ساک زدن بر دارد ...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 04, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

اسب های سیاه🖤✨Where stories live. Discover now