به صفحه ب مانیتور خیره شد و دکمه ارسال را زد . پوزخندی گوشه ی لبانش نقش بسته بود ... با حس ویبره گوشیاش آن را از روی میز برداشت و با دیدن مخاطب نفس عمیقی کشید ، بلافاصله دکمه اتصال را زد
- پیداشون کردی ؟
- بله قربان ، خودم جاسازشون کرده بودم .
- خوبه، اطلاعاتش رو چک کردی ؟
- بله ! همه چیز همونطور که عرض کرده بودید ، تمامی اطلاعات رو الان داریم ،
صدای خنده ی کریه مرد را شنید .
- خوبه ! چیزی به نابودی تیمبرلند نمونده. اون مردک گنده بک و زن هرزهاش فکر کردن میتونن هر کاری دلشو بخواد انجام بدن و قسر در برن ، اونهم توی قلمروی من ...
آبراکساز گفت
- اطلاعات براتون ایمیل شده ، هر تصمیمی بگیرید همون کار رو انجام میدیم قربان .
- خبرت میکنم
و سپس تلفن را قطع کرد . آبراکساز با حرص تلفن را روی میز پرت کرد و دستی به چشمانش کشید ... ایمیل دوم را باز کرد و پیام سری را فرستاد . نباید دست از پا خطا میکرد ، برای جایگاهش زحمت فراوان کشیده بود .
دستی دور گردنش حلقه شد که باعث شد لرزشی بکند، لعنت ...!
جطور او را فراموش کرده بود ؟ اسمش چه بود ؟ اصلاچه فرقی میکرد ؟
چرخید و نگاهیبه پسر رو به رویش انداخت که با شیطنت نگاهی به او انداخته بود ، سرد نگاهی کرد و دستانش را با ضرب کشید ، طوری که باعث شد پسر رویزانو هایش فرود بیاد ، درست رو به روی آبراکساز ...
پاهایش را از هم فاصله داد ، پسر متوجه منظور او شد ، خنده ی ریزی کرد و دستش را به سمت کمربند او برد و آنرا باز کرد . بلافاصله شلوار و باکسر را از کمر آبراکساز پایین کشید و نگاهی به آلت بزرگ او کرد .
آبراکساز دستی درون موهای قهوه ای پسر کشید و بدون هیچ حرکت اضافه ای چنان چنگی به موهای پسر زد که چهره او را درهم شده دید . اما بی توجه سرش را جلو تر کشید و بلافاصله آلتش را درون دهان او فرو کرد ...
سرد زمزمه کرد- تا وقتی نگفتم از دهنت درش نمیاری ! ففط به حرکت ... یه حرکت کافیه تا بعدش جرت بدم ...
پسر از ترس چشمانش را روی هم بست و سری تکان داد ... همچنان که آلت بزرگ آبراکساز را در دهانش جای داده بود و ساک میزد ، احساس میکرد ک راه تنفسیاش بسته شده ، دل و روده اش بهم میپیچید اما خم به ابرو نیاورد ... حاضر بود تا خود صبح برایش ساک بزند ، کی از این مرد جذاب میگذشت ؟ کم کم صدای آه های ریز و مردانه او بلند شد ، دستش را محکم تر دور موهای پسر حلقه کرد و فشار های شدیدی وارد میکرد و درون دهان پسر تلمنبه میزد ... صدای اوق زدن های پسر را میشنید و بی اهمیت بود ... نگاهی به چهره سرخ شده و لبان باریک اش انداخت که با پری کامش ترکیب شده بود و ناگهان سیلی محکمی به گونه پسر زد ، برقاز سر پسر پرید و همین باعث شد دست از ساک زدن بر دارد ...
YOU ARE READING
اسب های سیاه🖤✨
Romanceاگر مایل به خواندن هستید لطفا کامنت و ووت بگذارید ! ✨ ژانر : رومنس ،وانشات ، اسمات،جنایی کاپل اصلی : کوکمین کاپل های فرعی : باید رمان رو بخونید تا متوجه بشید ❗️ جونگکوک: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟ جیمین: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن! جونگکوک...