پارت ۴ : روح و جسمم را نوازش کن
بودن با تو چنان حسی به من میده که آب به کویر ، شعر به شاعر میده ... گرمایی که در کنارت حس میکنم خون بدنم رو همانند مذاب در تمام بدنم جاری میکنه ... نفس نمیکشم ... اما دیدنت باعث میشه زنده بمونم ... اگه میدونستی با لمس کردن بدنم چه آتشفشانی تو قلبم به پا میکنی هیچ وقت رد انگشتای نرمت رو روی پوست بدنم مهر نمیکردی !
جونگکوک .
*****
( فلش بک آن شب )
*جونگکوک*با جیمین صحبت کرد... نگران بود ... اصلا تا به حال او اینطور نشده بود ... انقدر عصبی ... اینقدر ناراحت .. ساعت ۹ شب بود ... شاید باید به تهیونگ هم زنگ میزد تا دوتایی باهم بنشینند و گپی بزنند و حال جیمین را بهتر کنند .. اما نه ! بعد به خودش تشر زد "اگر اینطور بود جیمین میرفت پیش تهیونگ خنگ " تو همین افکار بود که زنگ در خانه اش زده شد ... خانه ای بزرگ داشت به رنگ سبز تیره .. شومینه ای به رنگ دیوار ها که سبز تیره بودند در مرکز خانه قرار داشت و اطراف آن دو تا جا دکوری چوبی قرار داشت. بعضی از صندلی ها و میز خانه هم چوبی و چرم بودند ... اما کاناپه جونگکوک طوسی روشن بود که همیشه روی آن لم میداد و قهوه میخورد و کتاب میخواند ... به طرف زنگ رفت و در را باز کرد و منتظر شد ... لباسی سر تا پا مشکی به تن کرده بود و گردنبند مهره ای سبز تیره به کردن انداخته بوده که بسیار زیبایش کرده بود ... کمی بعد هیکل ورزیده جیمین نمایان شد .. موهای نسبتا بلندش را شلخه بسته بود و لباس های نامرتب .. بلیز مشکی و شلوار جین طوسی ... که خیلی زیبا تر میکرد هیکلش را اما بهم ریخته بود ... نزدیک در خانه که رسید جونگکوک کمی عقب رفت و با دستش به داخل اشاره کرد و نگران نگاهی به او انداخت ... جیمین نفس عمیقی کشید و کفش هایش را بیرون خانه دراورد و آهستهه وارد خانه شد و به چشمان جونگکوک زل زد و لب باز کرد
- نمیخواستم مزاحمت بشم
جونگکوک در آغوشش گرفت و گفت
- نمیخوام ازین چرت و پرتا بشنوم ، خوب شد اومدی ! دلم تنگت بود ...
جیمین محکم تر در آغوشش کشید و آهسته گفت
- واقعا !؟
جونگکوک تاکید کرد
- معلومه که واقعا ! یه مدته همش تو خودتی ، باهام درس حرف نمیزنی ، نمیخندی
جیمین به سختی خودش را از بغل ورزیده جونگکوک بیرون کشید و بدون اینکه به او نگاه کند به سمت پذیرایی رفت و روی کاناپه نشست ... نفس عمیقی کشید و به جونگکوک اشاره کرد که برود و کنارش بنشیند ...
جونگکوک به حرف امد- بزار برم قهوه بریزم بیارم
جیمین کلافه سری تکان داد و با لحنی عصبی گفت
KAMU SEDANG MEMBACA
اسب های سیاه🖤✨
Romansaاگر مایل به خواندن هستید لطفا کامنت و ووت بگذارید ! ✨ ژانر : رومنس ،وانشات ، اسمات،جنایی کاپل اصلی : کوکمین کاپل های فرعی : باید رمان رو بخونید تا متوجه بشید ❗️ جونگکوک: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟ جیمین: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن! جونگکوک...