« می دانی عشق شیرینِ من ؟
که اولين بوسه ی جهان چه طور كشف شد؟دست هایش تا آرنج خونی بودند اما با اشک روی کاغذ نوشت:
در زمانهای بسیار قدیم، زن و مردی پینه دوز ، یک روز هنگام کار بوسه را کشف کردند.
مرد دستهایش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند. به زن گفت بیا این را از لب من بردار و بیانداز. زن هم دستهایش به سوزن و وصله بود. آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم، ناچار با لب برداشت، شیرین بود،و ادامه دادند...!اما من ؟
با غمت چه کنم ؟ بوسه هایت مرهم زخم های عمیقم بودند ، لبهایت مرا به بهشت میبرد.
تو نفسِ من بودی. چطور همچنان نفس میکشم؟ خوابم ؟ ایکاش مرا بیدار کنند ، قلبم را حس میکنم ، کند شدن ضربان قلبم را ... دردش را هم حس میکنم .
پس چرا تمام نمیشود ؟ چرا ؟ نه! این انصاف نیست که دنیا آنقدر کوچک باشد که آدمهای تکراری را روزی هزار بار ببینی...و در عین حال آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد، حتی یک بار هم، ببینی!میخواهم تا ابد بخوابم ، بلکه خوابِ چشمان زیبای خمارت را ، که تا ابد برایم عقده میماند ببینم ...
عشق دوست داشتنی من !
این قول و قرار ما نبود !
در میان بدنم قولش را از تو گرفتم ، اما به قولت پایبند نبودی ...!جونگکوک
کره ، سئول ، ساختمان مرکزی ، فوریه ۲۰۱۶» *******
آوریل ۲۰۱۳، نیویورک
- اینجا چیکار میکنی شوگا ؟
در فلزی فندکش را محکم بست و درون جیب شلوار طوسی رنگش گذاشت
- به کمکت نیاز دارم جانی
جان با استرس اطرافش را نگاه کرد و محکم دست او را کشید و کنار دیوار به دور از دوربین ها برد و غرید
- پسر تو دست از خودت کشیدی ؟ با چه منطقی اومدی اینجا ؟ نمیدونی کسی اینجا ببینتت چی میشه ؟
ابرویی بالا انداخت
- برام مهم نیست جان ، فقط به کمکت نیاز دارم . میخوام اطلاعات یکی رو برام پیدا کنی .
جانی نفس عمیقی از روی استرس و عصبانیت کشید و از بین دندان هایش زمزمه کرد
- میفهمی چی میگم اصلا ؟
یونگی سرد نگاهی کرد و سیگاری که روشن کرده بود را گوشه ی لبانش گذاشت ...
- میفهمم ! و اگر اومدم اینجا یعنی چیزی برام مهم نیست جانی ! امیدوار بودم تو اینو بفهمی ! فعلا کارای مهمتری هست که باید درباره اش صحبت کنیم . اگر کمکم نمیکنی وقتم رو تلف نکن !
YOU ARE READING
اسب های سیاه🖤✨
Romanceاگر مایل به خواندن هستید لطفا کامنت و ووت بگذارید ! ✨ ژانر : رومنس ،وانشات ، اسمات،جنایی کاپل اصلی : کوکمین کاپل های فرعی : باید رمان رو بخونید تا متوجه بشید ❗️ جونگکوک: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟ جیمین: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن! جونگکوک...