Part 13 : She stole our document 💼 

129 25 19
                                    

دلش چنان هم میزد که احساس میکرد به زودی قرار است بالا بیاورد و همه جا را با کثافت یکی کند ... اشک هایش روانه ی صورتش شده بودند و دیدش را تار کرده بودند ... نمیدانست چند دقیقه یا ساعت است که دارد با استرسِ تمام، پذیرایی را متر میکند و صدای پاشنه های کفشش باعث ازار یونگی و جین میشود ... فقط به فکر جونگکوکش بود ... جونگکوکی که فقط بخاطر اینکه جیمین را نگران نکند به این روز افتاده بود ... جونگکوکی که طبقه بالا در اتاق بزرگ خانه اش بود و دکتر مخصوص انها درحال برسی اوضاع بود ...
ناخواسته صدای هق هقش بلند و با دستان ظریفش صورتش را کاور کرد ... جین درمانده با وجود گردن درد کشنده ای که داشت به یونگی که کنار خودش روی کاناپه نشسته بود و فقط به جلویش زل زده بود نگاهی انداخت، یونگی نفس عمیقی کشید و بدون اینکه حرفی بزند بلند شد و جیمین را در آغوش کشید . هق هق جیمین بلند تر شد

- هیونگ، هیچ وقت نمیتونم خودمو ببخشم

سر جیمین را محکم به سینه اش فشرد

- هیششش! جونگکوک بهتر میشه جیمینا ! بهتر میشه !

- چطوری ؟ چطوری خودمو ببخشم ؟ حتی نفهمیدم که زخمی شده ، چقدر میتونم انقدر احمق باشم ؟؟

یونگی نفس عمیقی کشید ،اینکه به جیمین بگوید خودش را سرزنش نکند برای یونگی بی معنی بود ..ما عاشق بدن‌ها نمی‌شویم ما گرفتار عشق یکدیگر می‌شویم !!! حال و احوال جیمین برایش قابل لمس بود ، اگرچه موجودیت ما در پوست و استخوان محدود هست ولی همه‌چیز در آن خلاصه نمی‌شود.
همه ما این را می‌دانیم با این حال به‌ محض اینکه از فهرست خصوصیّات ظاهری فراتر می‌رویم درمی‌مانیم و واژه‌ها در سردرگمی و استعاره‌های مه‌آلود و بی‌اساس مچاله می‌شوند. مانند هوسوکش ! امید زندگی اش !
سعی کرد در جدی ترین حالت خودش قرار بگیرد

- میدونی که با هر اشکت چه دردی به قلب کوکی اضافه میکنی و باز هم ادامه میدی ؟ اونم تو این شرایطی که فقط یکم دیگه مونده تا از پا در بیاد؟

ناگهان صدای هق هق قطع شد و با بهت سرش را از سینه ی یونگی جدا کرد و به چشمان سرد او زل زد ... مات و مبهوت شد ... یونگی ! این همه مدت چنین دردی را تحمل میکند ! چطور ممکن است ؟
چطور توان دارد و ادامه میدهد ؟
با صدای لرزان و چشمان اشکی لب زد

- چطور میتونی ؟

چشمان یونگی بی حس تر شدند

- نمیفهمم!

- چطور میتونی تحمل کنی ؟ این همه مدت ... هوسوک تو اون شرایط رو چطور میتونی تحمل کنی ؟

به سرعت اشک تو چشمان سردش حلقه زد

- وقتی کاری از دستت بر نیاد مجبوری صبر کنی و ببینی ..

- ولی من نمیتونم هیونگ ، قلبم داره سینمو میشکافه ، احساس میکنم هر لحظه ممکن بمیرم ... دارم خفه میشم ... دارم خفه میشم

اسب های سیاه🖤✨Where stories live. Discover now