*part 1*

13.2K 1.2K 620
                                    


_جمن شیییییییی

جیمین با شیطنت خندید و با بطری آبی که حالا خالی شده بود از کلاس بیرون دوید. یونگی هم ریز ریز داشت بهش میخندید.

جونگکوک همونطور که خیس آب بود با حرص بلند شد و صورتشو با کتش خشک کرد. طبق معمول سر کلاس خوابش برده بود و با تموم شدن کلاس و البته بیدار نشدنش، جیمین یه بطری آب روی سر و صورتش خالی کرده بود.

* هوففف..جونگکوک بیا بریم بیرون وقت ناهاره !

جونگگوک همونجور که شونه به شونه یونگی به سمت سالن غذاخوری حرکت میکرد گفت:

_ فقط دستم به این جیمین نرسه که اگر برسه جونش پای خودشه!

یونگی نیشخندی زد و وارد سالن غذا خوری شدن.
جونگکوک وقتی جیمین رو دید که روی صندلی نشسته و داره غذاشو به قولی "کوفت میکنه" جلوتر رفت و یدونه زد پس که الش!

_پسر تو مرض داری ؟ اگر سرما بخورم چی؟

▪︎جونگکوک چقدر تو لوسی! از سن و سالت خجالت نمیکشی، حداقل از قد و هیکلت خجالت بکش نوچ نوچ نوچ!

_حرف نزن کوتوله سی سانتی!

▪︎جونگکوووووک شی هوس یه بطری آب دیگه کردی آره؟

جونگکوک دهن کجی ای کرد و شروع کرد به خوردن غذاش.

یونگی هم مثل همیشه بی حوصله به بحث کردن های احمقانه اونا زل زده بود و با خودش فکر میکرد اصلا چه جوری با این دوتا تخم جن که به هیچ وجه ساکت نمیشدن دوست شده و میتونه تحملشون کنه!

بعد از خوردن غذاشون و تو سر و کله زدن های جیمین و جونگکوک راهی کلاس بعدیشون شدن. بعد از چندین ساعت طولانی و خسته کننده، کلاسشون تموم شد و هر کدوم به سمت خونه هاشون راه افتادن.

جونگکوک به سمت خونه حرکت کرد و توی راه چند دور پلی لیستش رو به فاک داد. ده دقیقه بعد به خونه رسید و مستقیم سمت اتاقش رفت که از قضا پر بود‌ از تابلوهایی که خودش کشیده بود. اونارو مثل بچه هاش دوست داشت و هر وقت که نگاهشون‌ میکرد کلی لذت میبرد. آرزوهای زیادی داشت، اون برای آینده اش کلی برنامه داشت!

به سمت‌ کمدش رفت و یونیفرم مدرسه اش رو با یه دست لباس راحتی عوض کرد.

بیرون رفت و به مادرش که تا کمر توی یخچال رفته بود تا مواد سالاد رو بیرون بیاره سلام داد :

_ ماااامان جون ناهار چی داریم خیلی گشنمهههه؟

مامانش طبق معمول چشم غره ای بهش رفت :

+ خیلخوب جونگکوک پدرت بیاد ناهار میخوریم.

همون موقع برادرش جونگوو از اتاق اومد بیرون و به سمت یخچال رفت تا آب بخوره.

_ سلام بلد نیستی تو جونگوو؟

جونگوو پوکر شد:

×سلام:/ خب الان‌ میخوای سلام‌ منو شیاف کنی؟

Your eyes tell || VK || CompletedWhere stories live. Discover now