سر راهتون اون ستاره پایینی رو هم بمالید. خِلِه خِلِه ممنان!🤝😋پشتش رو به صندلی تکیه داد و برگه رو به روش رو چند بار دیگه از نظر گذروند. با کلافگی اون رو برداشت و به سمت آشپزخونه رستوران و به هدف پیدا کردن یونجون به راه افتاد. وارد آشپزخونه شد و چشمش رو دور سالن چرخوند.
کارمند هاش تعظیم کوتاهی کردند. جونگکوک که از صبح تهیونگ رو ندیده بود و دلتنگش شده بود، از دیدنش چشم هاش ستاره ای شد و برق زد. لبخند بزرگی روی صورتش نشست و ناخودآگاه با صدای بلندی خواست تهیونگ رو صدا بزنه.
_ تهیو....
مرد تا هجای اول اسمش رو شنید یکدفعه با چشم غره ترسناکی که رگه هایی از ترس و نگرانی هم داشت به جونگکوک نگاه کرد. جونگکوک با دیدن اون نگاه و اخم های توهم رفته از تهیونگی که دیروز توی گوشش زمزمه های عاشقونه میگفت، لبخند روی صورتش ماسید و با چشم های لرزون و ترسیده به چشم های عصبانی اون مرد نگاه کرد.
تهیونگ دستش رو توی جیبش برد و گفت:+ چی گفتین آقای جئون؟
پسر سعی کرد خیلی سریع وضعیت رو درست کنه.
_ ه..هیچی!
تهیونگ سرفه مصلحتی ای کرد و وزنش رو روی پای دیگه اش انداخت. به چهره کنجکاو و متعجب بقیه نیم نگاهی انداخت و بعدش نگاه جدی اش رو به جونگکوکی که ترسیده و ناراحت بود داد.
لعنت بهش! اون پسر دوباره مظلوم شده بود و باعث شد تهیونگ هزار بار خودش رو لعنت کنه.
+ مثل این که فراموشتون شده و لازمه قوانین اینجا رو براتون یادآوری کنم جناب جئون !!
و بعد با صدای محکم تر و دستوری گفت:
+ رئیست رو با اسم صدا نزن !!
جونگکوک سرش رو زیر انداخت و با دستاش به ظرفی که توی دستش بود فشار وارد میکرد، اونقدر که نوک انگشت هاش سفید شده بود. و این از دید تهیونگ دور نموند. همه کارمند ها از ترس سکوت کرده و فقط نظاره گر بودن.
تحمل این تهیونگ واقعا برای قلبش سخت بود، اونم وقتی که مزه اون حرفای قشنگ و نگاه های گرم و مجنون کننده اش رو چشیده بود، اونم وقتی طعم بوسه های جادو کننده اش زیر لبش بود و هنوزم رد لمسای گرمش روی بدنش بود.
جونگکوک با صدای آروم و تحلیل رفته اش گفت:
_ م..متاسفم !!
اون حق داشت. آره تهیونگ حق داشت اگر نخواد که بقیه متوجه رابطه اونا بشن. چون جونگکوک فقط یه پسر 19ساله بود که گارسون بود و حتی خانواده درست و حسابی ای نداشت. قطعا اون آقای کیمی رو که صاحب چندین شعبه رستوران توی دنیاست و انقدر با اصالت و با شخصیته، جلوی همه خجالت زده میکرد! پس حق داشت اگر نخواد کارمندهاش بفهمن که با چه آدم سطح پایینی وارد رابطه شده!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Your eyes tell || VK || Completed
Hayran Kurgu+ تمومش کن جونگکوک! دیگه تحمل این رفتارهای بچگانه ات رو ندارم! _ من نیاز ندارم که از زبونت بشنوم دوستم داری.. چشمات تهیونگ.. چشمات میگن! خلاصه : جونگکوک، پسر 19ساله ای که سال اخر دبیرستانه و عاشق نقاشی عه. روحیه حساس و شکننده ای داره!! از نظر خودش...