*part 39*

4.7K 610 494
                                    

"زمان حال"

روز قبل از برگزاری نمایشگاه

_هیونگ باورم نمیشه، چه طور میتونن اینجوری بزنن زیر قولشون!!

نامجون دستش رو روی شونه پسر گذاشت و کنارش نشست. از دوسال پیش تا الان این نامجون بود که هر روز و هرساعت کنار این پسر بود. تو همه روز های سخت و آسونش. توی خوشحالی و ناراحتیش! توی تمام شوک عصبی هاش و حتی روزی که بیماری ای به اسم "آسم عصبی" و اسپری های آزار دهنده اش همراه همیشگی زندگیش شد.

×اونا همونموقه هم گفته بودن که قطعی نیست کوک!
_ولی اونا گفتن درستش میکنن.. من باید نمایشگاهمو تو همون مکان برگزار کنم هیونگ! کلی برنامه ریزی کرده بودم.

نامجون لبخندی به لب های آویزون کوک که هنوزم مثل بچه دوساله غر میزد و بهونه میگرفت، زد و موهاش رو بهم ریخت.

×درست میشه کوک ناراحت نباش.

.
.
.

روز نمایشگاه

جونگکوک با لبخند کمرنگی از بالای صخره به پایین، شاهکاری که یکسال تمام روش کار کرده بود، نگاه میکرد و بر خلاف قلبش که از یادآوری خاطرات گذشته اش روی اون صخره پر تلاطم شده بود و تند میزد صورتش آروم بود.


به سمت تهیونگ اشاره کرد و دست هاش رو دو طرف دهنش گرفت و باز فریاد کشید:

_ این مرد جذابی که اینجا وایساده مال منه! همه چیش مال منه! مال خودِ خودممممم! کیم تهیونگ مال منههههه! من باهاش به قرار اومدمممم!! اون دوست پسر منهههههه! اون منو دوست دارهههههه! منم خیلی دوستش دارمممممم!

+ باشه عزیزدلم. بیا این طرف اونجا خطرناکه وایسادی.

با یادآوری فریاد های مستانه اون روزش بالای این سنگ مسخره و نگاه های مسخره تر اون مرد پوزخند تلخی زد.

_ چه احمقانه!

_ هنوز باورم نمیشه که مال من شدی! همیشه برام یه آرزوی محال بودی. اونقدر دور و محال که فکر میکردم هیچوقت قرار نیست مرد من بشی!

تهیونگ دست جونگکوک رو که روی صورتش بود گرفت و چند تا بوسه کف دستش گذاشت.


+ اما حالا من مرد تو ام و تو پسر کوچولوی خوشگل منی!

Your eyes tell || VK || CompletedWhere stories live. Discover now