پارت۳

45 9 0
                                    

زمان حال...

بادادی که سرش کشیده شد گوشی رو از گوشش فاصله داد
_ کیم گائون میدونی تو امروز چکار کردی؟
بااینکه فرد پشت تلفن نمیدیدم مغموم سرمو پایین انداختم تنها کلمه ای که ازبین لبهام برای هزارمین بار بیرون اومد
_متاسفم
مرد پشت خط پوفی کشید
_ چون تو بهترین دانشجویی بودی ک تواین سالها داشتم برات اینکارو کردم میدونی چقد سخته برای اون شرکت مصاحبه داد اونوقت تو شانس استخدامیتو الکی به باددادی
دیگه تحمل نداشتم اشکام خود به خود راه افتاد
_ پوف دیگه گریه کردن فایده نداره تو دستی دستی آیندتو نابود کردی
بعد چند لحظه
_ زیاد بهش فکر نکن بزار ببینم چکار میتونم بکنم شاید باتوضیح دادن موقعیتی ک توش قرار گرفتی بشه راضیشون کرد برای عذرخواهی بیای بعدشو دیگه ببینم چی میشه
با امیدی ک تمام قلبمو گرفت لبخندی زدمو با تمام خلوص نیتم
_ واقعا ممنونم استاد نام هرکاری ازعهدم بربیاد میکنم
بعد ازاتمام تماس خسته رو مبل افتادم
_ چیشد؟
به وی یینگی که آبجو بدست رو به روم واستاده بود نگاه کردم آبجو رو ازدستش گرفتم ویک نفس رفتم بالا حس میکردم مغزم داره از کار میافته ابجورو رومیز گذاشتم
_قرار شد استاد نام باهاشون حرف بزنه اگه راضی شدن برم برای معذرت خواهی
_ این که خوبه
به وی یینگی که سرخوش این حرفو زد نگاهی انداختم انگار ازنگام خوند چی گفته ک خودشو جمع و جور کرد
دست بردم تو موهامو از ته کشیدمشون شاید که دردش درد روحمو خوب کنه اما بی فایده بود اخرم عصبی یک داد زدم
که باعث شد آبجو تو گلو وی یینگ بپره
_______________
_ قربان آقای نام پشت تلفنن انگار باهاتون کار مهمی دارن
حتما برای معذرت خواهی در خصوص اون پسره زنگ زده درحالی که پرونده رو به رومو ورق میزدمو گوشی تلفنو برداشتم
_ بله
_ سلام آقای کانگ
_ سلام آقای نام چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟
_ راستش در خصوص کیم گائون زنگ زدم این پسر خیلی پشیمونه وبرای معذرت خواهی خیلی اصرار داره که حضوری ببینتت
با پوزخند
_ مشکلی نیست فکر نکنم دیگه نیازی به اومدنشون باشه ایشون به اندازه کافی شخصیتشونو با وقت نشناس بودنشون بهم نشون دادن
_ بهتون حق میدم ناراحت باشید اما شما در جریان اتفاقی که براش افتاد نیستید
_ فکرنکنم هیچی دلیل قانع کننده ای برای نیومدنشون داشته باشن
_ میدونم اما بازم من میگم تا حقی به گردنم نباشه...

بعد از اتمام حرفم چند لحظه سکوت

_ باشه آقای نام میبینمش اما یکساعت وقت داره خودشو برسونه اینجا چون تا ماه آیندم وقتم پره

درحالی که خوشحال بودم با شوک

_ حتما حتما من الان بهش خبر میدم واقعا ممنونم که بهش یک فرصت دادین

_ خواهش میکنم
_ فعلا
________________
باشنیدن خبر از خوشحالی چند بار پشت تلفن خمو راست شدم

_ ممنون استاد نام من واقعا بهتون مدیونم تمام تلاشمو برای برطرف کردن این ناراحتی میکنم
_ تو پسر خوبی هستی بخاطر همین اینکارو کردم یادت باشه که هرکسی نمیتونه تواون شرکت استخدام بشه یا باید پارتی خیلی کلفتی داشته باشی یا از یک دانشگاه خارجی فارغ التحصیل شده باشی پس تمام تلاشتو بکن که از این موقعیت کمال استفاده رو ببری شده زانو بزن تو این موقعیت غرور مهم نیست تو باید به فکر ایندت باشی واگه بخای موفق بشی این تنها فرصتته که مثل معجزه برات میمونه

_ میدونم استاد مطمعن باشید ناامیدتون نمیکنم
_ بقیه صحبتا برای بعد تو باید نیم ساعت دیگه اونجا باشی موفق باشی
_ ممنون

با پایان تماس سریع به سمت کمد رفتم
امروز واقعا نیاز به معجزه دارم

_ جایی میری

به طرف وی یینگ که این سوالو پرسید برگشتم و در حین لباس پوشیدن براش همه چی رو توضیح دادم

_ پسر تو خیلی خوش شانسی چون معجزه جلوته
و دست کلید موتور
MTT Street fighter
رو جلوم تکون داد
ازخوشحالی جیغی زدم و حین رد شدن از کنارش کلیدو از دستش قاپیدم

_ عاشقتم
_ بروگمشو

و ندیدش بالشتی که پشت سرش به در بسته برخورد کرد،
___________________

درحالی که به ساعت نگاه میکردم از جام بلند شدم میدونستم نمیتونه به این سرعت خودشو برسونه اما بهانه خوبی بود تا هم ازدست این پسر خلاص شم هم آقای نام ودلگیر نکنم

تقه ای به در خورد ومنشی درحالی که کنارش پسر جوونی واستاده بود وارد شد

_ قربان مهمونتون تشریف آوردند

بادست بهش اشاره کردم

_ بگو دیر کرده بهتره بره

که یهو صدای ملایمی به گوشم رسید که باتمام قدرت گفت

_ قربان من سر موعد اینجا بودم

باپوزخند به ساعتم زدم ۵ دقیقه دیر کردی

_ این دیگه تقصیر ساختمان شماست که به این بزرگی و بااین همه جمعیت کارکنان زیاد به علاوه مراجعین فقط دوتا آسانسور داره من ۶دقیقه پیش اینجا بودم اما به دلیل ازدحام آسانسور دیر تر رسیدم

از گستاخیش چشمامو باریک کردم دیگه داشت میرفت رو اعصابم اما بجاش یک لبخندی زدمو به داخل اشاره کردم ،حین نشستن رو مبل کتمو صاف کردم و پامو رو پام انداختم تکیه داده دستامو تو هم گره کردم
_ درسته حق باشماست اما شما هم بادونستن شهرت این شرکت باید متوجه میشدین که مراجعه کننده به اینجا زیاده وممکن همچین تاخیری بوجود بیاد پس باید زودتر حرکت میکردین تازود تر میرسیدین،

میدونستم حرفم کامل زورگویی بود چون فقط نیم ساعت وقت داشت برای اومدن همینم که الان رسیده واقعا نشون میده این پسر مومشکی رو به روم اگ بخاد کاری رو انجام بده میتونه از پسش بر بیاد
_ درسته من معذرت میخام

اصلا انتضار این واکنش ازش نداشتم
ازجاش بلند شد ودر حالی که خم شده بود

_ بزارید خودمو معرفی کنم من کیم گائون هستم و از ملاقاتتون بسیار خرسندم وهمچنین باتمام وجود از بد قولی دفعه قبل عذرخواهی میکنم کوتاهی از من بود موقعیت اجتناب ناپذیری رخ داده بود معذرت میخام

همون موقع در باز شد ومنشی با دوتا قهوه وارد شد
به گائون اشاره کردم بشینه باخروج منشی

_ بله در جریان اون موضوع هستم من معذرت خواهیتونو قبول میکنم اما باید بگم آقای کیم که این تفاوتی تو تصمیمم ایجاد نمیکنه شما بدرد اینجا نمی‌خورید

فنجون قهوه مو به لبم نزدیک کردمو کمی ازش نوشیدم

_ میدونم آقای کانگ من نه خانواده قدرتمندی دارم نه خارج تحصیل کردم تمام عمرم فقط خودم بودمو خودم تااینجا تونستم دوام بیارم تا جایی که الان رو به روشما قرار گرفتم به همین دليل میتونم خواهش کنم یک فرصت بهم بدین من هرکاری انجام میدم میدونم که میتونم از پسش بربیامو رضایتتونو جلب کنم

قضاوت شیطان Where stories live. Discover now