باشنیدن این حرف سرمو بالا اوردمو به سمت صدا یک نگاهی انداختم یک مرد نسبتا جوون خوشتیپ کت و شلواری درحالی که عینک دودیشو درمیآورد اونو به دست مرد پشت سریش که برای گرفتن عینک تاکمر خم شده بود داد همه افراد تو اتاق متعجب از آمدن همچین کسی نمیتونستن حرف بزنن که دستیار همون آقا قدمی جلو برداشتو راه برای رئیسش باز کرد تا رو مبل بشینه
بانشستنش دوباره تاکمر خم شد_ ببخشید رئیس اگه مبل راحتی نیست
مرد دستی تکون داد و با بیخیالی
_ عیب نداره دیگه سطح مالی مدارس فقیر همینه
دستیار با دیدن من زانو زده به سمتم پاتند کرد و باعجله منو از رو زمین بلند کرد
_وای خدای من ارباب جوان چرا زانو زدید
درحالی که لباسای کهنمو دست میکشید تا مثلا خاک فرضی پاک کنه
باناراحتی
_ آه خدای من بلاخره ارباب جوان و پیدا کردیم خیلی خوشحالم
شوکه فقط به مرد رومبل خیره شدم اونم تو چشمام خیره شد میتونستم خنده رو تو چشماش ببینم نگاهش بهم حس خوب میداد یک حسی که تاحالا تجربه نکرده بودم
دستیار منو رو مبل نشوند وباعصبانیت کارتی به سمت آقای شین و مدیر گرفت که بادیدن کارت رنگشون پرید_ایشون آقای لی هستن رئیس دادگستری پسر وزیر لی وخانم رئیس کمپانی دریم این
شوکه فقط نظاره گر اتفاقات روبه روم بودم مغزم کار نمیکرد
_ من هم منشی و دستیار دست راست ایشون هستم
_بسه
باحرف آقای لی منشی ساکت سری خم کرد
_معذرت میخام
رو به مدیر و اقا و خانم شین پرونده ای قرار داد
_ این شکایت ما از مدرسه و پسر شماست آقای شین
مدیر و آقای شین با عجله پرونده رو باز کردن و باخوندنش هرکدوم یک واکنش جداگانه داشتن مدیر که خیس عرق شد اما آقای شین از عصبانیت قرمز شد دریک لحظه خواستم به قیافش بخندم اما جلوی خودمو گرفتمو رومو برگردوندم که نگاهم به نگاه آقای لی که خیره بهم بود افتاد انگار اصلا به بحث اهمیت نمیداد. با جدید واطمینان خاطر بهم خیره بود
_شما دارید از قدرتتون سواستفاده میکنید چرا پسر من مقصره وباید به سازمان تربیت کودکان بره
باداد آقای شین نگاهمو بهش دادم معلوم بود حسابی کفریه
_ این فقط یک دادخواسته که فردا به دادگاه اراعه میشه و قاضی باید حکم بده اما دربهترین حالت با مدارک و فیلم هایی که مادراختیار داریم پسرتون اخراج ودربدترین حالت به کانون تربیت کودکان فرستاده میشه

YOU ARE READING
قضاوت شیطان
Fanfictionگائون و تو بغلم گرفتم که یهو نمیدونم از کجا گائون همچین نیرویی به دست آوردو منو چرخوند وجامونو برعکس کرد و صدای تیر، پلکی زدم دوباره دوباره لرزش بدنشو حس کردم دستام غیرارادی بغلش کرد حس کردم دستای محکمش ازدورم شل شد وکنارم افتاد بدنش سنگین شد برای ن...