17

15 5 1
                                    

وی یینگ
پشت پیشخوان رو به پرستار سفید پوش
_ببخشید خانم دنبال یک بیمار میگشتم
پرستار پشت سیستم درحالی که با تمام قدرت رو دکمه های کیبورد می‌زد
_اسم؟
ابرویی از این بی توجهی بالا انداختم حتی سرشو بالا نیاورد
_کیم گائون مورد تیر خورده
بااتمام جملم نگاهشو بهم دوخت و یهو ازجاش بلند شد و باخوش رویی
_اتاق601 طبقه آخر
متعجب از این تغییر رفتار گوشه ابرومو خاروندم
_ حالش چطوره؟
_ببخشید اینو میپرسم اما شما چکاره ایشونید؟
_دوستشم
_ خب نمیشه اطلاعت بیمارو فاش کرد اگه سوالی دارید میتونید برید اتاقشون از دکترشون بپرسید
_ممنون
_راستی ایشون فرد مهمی هستن؟
سوالی منتظر ادامه جملش شدم
این پا اون پا کرد
_آخه پروتکل امنیتی خیلی سختی براشون گذاشتن بنظر جذاب میومدن گفتم شاید فرد مشهوری باشن بازیگری چیزی
حالا متوجه شدم طرف فکرکرده گائون فرد مشهوریه بخاطر همین یهو بامن خوش مشرب شده بوی گوشت به دماغش خورده
با شیطنت
_ نه بابا طرف یک قاتل زنجیره ایه
اینو که گفتم دیدم روح از تنش خارج شد خوشحال ازاینکه حالشو گرفتم پشت کرده بهش به سمت آسانسور به راه افتادم.....

باتوقف آسانسور ازش پیاده شده و به سمت راست به راه افتادم پرستار درست میگفت امنیت بالایی داشت هر 20 قدم یک محافظ، رو به دری که دوطرفش 4تا بادیگارد بود واستادم همینه اومدم درو باز کنم ک دستم گرفته شد حالا تمام اون بادیگاردا به من خیره بودن
لبخندی زدم
_اشتباه متوجه شدید من دوست ایشونم
دستمو با یک فشار از دست بادیگارد کشیدم بیرون
_متاسفم اجازه ورود ندارید
دستامو تو جیبم بردمو با پررویی
_ وکی قراره بهم اجازه بده؟
_آقای کانگ
_اها,واونوقت این آقای کانگ کجا هستن؟
_درجریان نیستیم
_خب میتونید زنگ بزنید ایشون منو میشناسن اجازه ورود میدن
_نمیشه بهتره شما هم ازاینجا برید
_اما من برای دیدن دوستم اومدم وقبل دیدنش جایی نمیرم
به سمت در قدمی برداشتم که دستی به سمتم اومد در صدم ثانیه دوتا بادیگارد کف زمین افتاده بودن درحالی ک بهشون اشاره میکردم
_بهتر طرفتون بشناسید بعد جوگیر بشید من میرم داخل وکسی جلومو نمیگیره هر وقت هم رئیستون اومد بگید من اومدم
بادیگارد های دیگه به سمتم اومدن
_ای بابا چه گیری افتادیم باید تو تاریخ این ملاقات بیمار ثبت بشه ،یک دیدنه ها ،حتما باید کتک کاری بشه مثلا اینجا بیمارستانه ،بهتون بگم ها دست های من قویه دیدید زدم چشمو چالتونو کور کردم

بادیگارد دوباره به سمتم اومدن قدمی عقب رفتم
_اینجا چخبره
با شنیدن این سوال همه به پشت سرم نگاهی انداختن یکی از بادیگاردا
_قربان به زور میخواستن وارد اتاق بشن مااومدیم جلوشون بگیریم ک چندتا از مارو بیهوش کرد

با دست بهش اشاره کردم با تهدید
_حواست به حرفی که میگی باشه الکی برای ماست مالی کردن بی عرضگیتون داستان نسازید

بااین حرفم جری شده مشتی زد که جاخالی دادم
_نچ نچ این کارااصلا خوب نیست ریلکس بابا
_ بس کنید
با داد  همه سرجامون سیخ شدیم به فردی که این داد و زد نگاهی انداختم یک مرد قد بلند کشیده کت شلوار سفید که یک عینک مستطیلی بدون فریم به چشم زده بود با موهای طلایی، این لعنتی اومده بیمارستان یا فرش قرمز
_شما چکاره آقای کیم هستید؟
________>>>
لان ژان
تو ایینه آسانسور نگاهی به خودم انداختم خوبه خانم چا فرصت داد برم خونه یک دوشی بگیرم از دیروز درگیری خونه نرفتم لباس عوض نکردم بااون استرس دیشب هم که خیس عرق بودم دیگه توانی تو پاهام نمونده بود شاید نتونستم بخابم اما حداقل یک دوش آب داغ گرفتم، واقعا نمیتونم بفهمم آقای کانگ چه نوع موجودیه انگار اصلا به خوابو خوراک احتیاجی نداره فقط کار کار کار الانم که هنوز بهوش نیومده بدو رفته دادگاه بابا لعنتی یک نفسی به خودت بده انگار نه انگار که دیشب تا دم مرگ رفته
خسته ازاین حجم فشار دستی به موهای لختم کشیدم دیگه وقت نشد به سمت بالا ژلشون بزنم همینجوری گذاشتمشون باتوقف آسانسور پیاده شدم ک صدای درگیری اومد با ترس پاتند کردم که با چیزی که دیدم شوکه ایستادم اینجا دیگه چخبر بود؟ ،چرا بادیگاردا رو زمینن؟؟؟

_اینجا چخبره

با سوالم همه به سمتم برگشتن غیر از آدم مشکی پوش روبه روم
_قربان به زور میخواستن وارد اتاق بشن مااومدیم جلوشون بگیریم ک چندتا از مارو بیهوش کرد

با توضیح یکی از بادیگاردا ابرویی بالا انداختم

_حواست به حرفی که میگی باشه الکی برای ماست مالی کردن بی عرضگیتون داستان نسازید

با حرف فرد مشکی پوش همون بادیگارد اول به سمتش حمله کرد اومد مشتی بزنه ک طرف جاخالی داد

طرف باتمسخر
_نچ نچ این کارااصلا خوب نیست ریلکس بابا

دیگه جوش آورده بودم
_ بس کنید
با بادادم ایندفعه همه ازترس ساکت شدن *جون ابهتمو ،خودم که خیلی حال کردم *
خوشحال از اینهمه جذابیت صدامو صاف کرده به سمت مرد مشکی پوش ک الان اونم بهم خیره شده بود برگشتم
یک مرد هیکلی قد بلند که موهای بلند مشکیش و از پشت بسته بود و یک کت چرم مشکی رو تیشرت قرمز تنش بود و تمام انگشتاش پراز انگشتر وگوشاش پیر سینگ قرمز داشت حتی میتونستم مداد چشم محوشم ببینم اوه خدای من ،متنفرم از این آدم های لات بی سرو پا ،یعنی نسبت آقای کیم باهاش چیه اون پسر به این سادگی باهوشی حتی تیپشونم به هم نمیخوره
سوالمو با کنجکاوی مطرح کردم
_شما چکاره آقای کیم هستید؟

قدمی به سمتم برداشت با یک لبخند کج
__ من دوست صمیمیشم درست مثل یک عاشق ومعشوق
از جوابش شوکه پلکی زدم حالا دقیقا فیس تو فیس بودیم، خوبه قدم ازش بلند تر بود وگرنه حتما زیرش له میشدم
از فکرم برای دومین بار شوکه شدم
_ چرا حس میکنم داری به چیز های خوب فکر میکنی

با صدای آرومش کنار گوشم از جا پریدم از درون داشتم میلرزیدم اما خونسرد
_متوجهم اما امنیت آقای کیم اولویت‌ ماست پس ممنون میشم همین بیرون منتظر بمونید تا از صحت حرفتون مطمعن بشم
قدمی به سمت عقب برداشت
_ اکی

که یهو صدای بوق از تو اتاق بلند شد و به چند ثانیه اتاق پر شد از دکتر و وپرستار
ترسیده به صحنه رو به روم خیره بودم آقای کیم تو رو به تمام ادیان قسم زنده بمون وگرنه این منم که رئیس زندم نمیزاره......
☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎☆▪︎
خب خب اینهم از دیدار اول 😍
بااینکه دیدار ساده ای بود اماااااااااااااااااااااا مهم اینه که بلاخره همو دیدن 😉

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 13 hours ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

قضاوت شیطان Where stories live. Discover now