۱۱

48 10 9
                                    

بااسترس نگاهی به میز منشی انداختم
این آخرین فرصتم بود
میتونستم خیلی راحت راه اومده رو برگردم در دقیقا پشت سرم بود وبا یک قدم میتونستم کامل خارج بشم
برای اولین‌بار توعمرم میترسیدم، میترسیدم ازاون نگاه مشکی

باتعلل اومدم قدمی عقب بزارم که سرمنشی بالا اومدو منو دید وباجدیت

_امری داشتید؟

به صورت خودکار

_کیم گائون هستم

ومتقاعبش کرواتمو شل کردم باهمین جمله حس خفگی میکردم لعنتی اکسیژن بهم نمی‌رسید
منشی ک انگار منتظرم بود به مبل روبه رو اشاره کرد

_رئیس جلسه دارن چند لحظه منتظر باشید

با تکون سر به سمت مبل رفتمو خودمو روش انداختم

با صدای تقی نگاهمو ازگوشی برداشتمو به روبه روم دادم ک یک مرد مسن ازش بیرون آمد با یک نگاه دیگه به ساعتم دیدم ۱ساعتی میشه منتظرم

_میتونید برید داخل

باحرف منشی ازجام بلند شدمو با مرتب کردن کرواتم به سمت اتاق به راه افتادم با تقه ای اجازه ای ورود گرفته وارد شدم

پشت به من درحالی که فنجون قهوه یک دستش بود ودست دیگش تو جیب شلوارش داشت به بیرون نگاه می‌کرد
واقعا صحنه جذابی بود اون جلیقه سورمه ایش روی بلوز سفیدی که استیناشو بالا زده بودو ازهمینجاهم میتونستم رگای برجسته دست برنزشو ببینم
اوه خدای من ....

_نمیخای بشینی؟

با صداش به خودم اومدم

اوه لعنتی چقدر خیرش بودم که متوجه برگشتنش نشده بودم

سرمو تکون دادمو بااسترس قدمی به سمتش رفتمو روبه رومبلی که داشت می‌نشست منم نشستم
_فکرنکنم نیاز به معرفی باشه اشتباه نکنم سه بار خودتو معرفی کردی

باحرفش پوزخندی زدو فنجونشو رو به روش گذاشت
نگاهم به پوزخندش اخمی کردم

_درست میگید به اندازه کافی باهم آشنا شدیم

و به چشماش خیره شدم
خیره بهم بود
دستی به گوشه لبش کشید دوست داشتم بامشت بزنم تو اون صورتش تا اون لبخنده رومخشو پاک کنم
فکرکنم از نگاهم پی به نیتم برد که صداشو صاف کردو به پشتی مبل تکیه داد

_خب بیا جدی شروع کنیم

بااین حرفش اخمی کرد ودستاشو توهم قفل کرد

_ درجریانی که تو دستیار منی؟

با تکون سر

_بله

_ خوبه ،میمونه وظایفت،ازاین به بعد تو مثل سایه برام میمونی هرجا رفتم باهام میای مگر اینکه من جایی منعت کنم،تو وظایف منشی رو هم ازجمله هماهنگ کردن جلساتو سمینار ها و..انجام میدی خود خانم نام بهت توضیح میده،،،زود تراز من میای دیر تراز من میری نه اینکه بخام بهت زور بگم اما اینقدر سرت شلوغ میشه ک مجبوری این روند پیش بگیری پس الان بهت میگم تا برنامه ریزی کنیو خودتو براش آماده کنی اها راستی بهتر از سرتمام کارات استعفا بدی تا بتونی به تمام وظایفت برسی،،،اگه بتونی رضایت منو جلب کنی اختیارات بیشتری بهت میدم،،،فهمیدی؟

قضاوت شیطان Where stories live. Discover now