پارت ۵

46 11 0
                                    

بریم برای یکم تپش قلب😈
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

صدای زنگ گوشی

همونجور که پرونده رو ورق میزدم تماسو وصل کردم

_بله
_ قربان
_ بله خانم چا مشکلی پیش اومده
_ نه فقط زنگ زدم بگم ساعت ۳صبحه

باحرفش سرمو بلند کردم درسته ساعت ۳ بود دستی به پیشونیم کشیدم

_ آه حواسم نبود اما چرا کسی بهم گوشزد نکرد

صدای پوفشو از پشت گوشی شنیدم

_ انگار یادتون رفته همه ازتون میترسن وجرعت نمیکنن
_ از بس بی نظمن و برای کوتاهیشون دنبال بهانه هستن
_ درسته بخاطر همین اون۴۸ نفر قبلی که به عنوان دستیارتون استخدام کردمو اخراج کردین
_ اوه اینقدر بودن
_ قربان مطمعنید مشکل ازاوناست؟
_ منظورتون چیه خانم چا یعنی مشکل ازمنه
_ من فقط میدونم ۴۸ نفر که از بهترین دانشگاها تحصیل کردن و پیشینه کاری عالی داشتن چطور همشون به شما که رسیدن کارشونو بلد نبودن
_ منم نمیدونم پس بهتر دنبال کسی بگردی که واقعا برای من خوبه چون این حجم کاری و بی نظمی دیگه داره اذیتم میکنه
_ چشم
_ اوکی پس فعلا

گوشی رو قطع کردم سریع از سرجام بلند شدم کتمو برداشته از اتاق زدم بیرون،نگهبان که منو دید پشت سرم راه افتادو دستور داد ماشینو بیارن،ازاسانسور به بیرون نگاه کردم باوجود تاریکی هوا اما بازم باوجود چراغ های رنگارنگ مغازه ها شهرروشن بود بااینکه صحنه زیبایی بود اما من دیدن ستاره هارو میخاستم

_ قربان رسیدیم ماشین جلو دره

سری تکون دادمو به سمت ماشین به راه افتادم درماشین که باز شد یهو یچیزی باسرعت از جلوم رد شدو خودشو انداخت تو ماشین با ترس قدمی عقب رفتم که یهو دستم کشیده شد تو ماشین اومدم داد بزنم که جلو دهنم گرفته شد با دستم دست طرفو گرفتم پیچوندم که دادش رفت هوا

_ قربان منم منم

صداش آشنا بود نگاه که کردم کیم گائون بود

_ تو اینجا چکار میکنی

دستشو رو دماغش گذاشت

_توضیح میدم فقط ازاول دستمو ول کنید

ناخود اگاه دستشو ول کردم

_ نگفتی

درحالی که سرش پایین بود به دوروبرنگاهی انداخت

_ قربان مشکلیه

اوه راننده
به گائون که با ترس بهم خیره بود

_نه میتونی حرکت کنی

گائون نفس راحتی کشید که بهش خیره منتظر توضیح شدم اونم که متوجه نگام شد

_ راستش داشتم از سرکار برمیگشتم که چند تا خلافکار دنبالم افتادن داشتم از دستشون در میرفتم که یهو ماشین شما رو دیدمو از مجبوری خودمو تو ماشینتون انداختم

قضاوت شیطان Where stories live. Discover now