پارت ۱۰

63 13 2
                                    

باآرامش چشمامو باز کردم برای اولین بار بعد از سالها

یک‌خواب بدون کابوس و درد داشتم یک خواب عمیق

واروم،به موجود تو بغلم نگاهی انداختم که چه بیخیال

توخواب ناز بود نه اینکه من ناراضی باشم بلعکس

عاشق این لحظه این‌حس واین گرما بودم،ناخواسته

خواستم به آغوش بکشمش ومحکم فشار بدم که وسط

راه به خودم اومدم ومقصد دستمو به سمت تره موهای

رو صورتش عوض کردم کنارشون زدم باسرانگشت

شروع به لمس نقطه به نقطه صورتش کردم این ابروها

که همیشه جد ی بود،چشمای مشکیش ومژه های

بلندش که مثل یک سیاه چاله منو توخودشون غرق

می‌کرد ومن بی اختیار وتسلیم شده حاضر به اینکار

بودم دماغ خوش فرمش

که منتهی میشد به لبای قلوه ایش آه خدای من حق بده

دیشب نتونستم جلوشون مقاومت کنم مزه زندگی

میداد اونقدر گرم که لبام میسوخت،

(صورتمو نزدیکش بردم همین یک بار فقط یبار قول میدم)

انگار میخاستم بااین فکر از خودم اجازه بگیرم که

بعدش خم شدمو آروم لبامو رو لباش گذاشتم بدون حرکت با چشمای باز به تمام صورتش خیره شدم و بعد

ازش جدا شدم بافاصله گرفتن ازش انگار راه اکسیژن

رسانیمم باز شد که تونستم هوارو به داخل ریه هام بفرستم،

تکون ریزی خوردو وپشتشو بهم کرد که باعث شد پتو

لیز بخوره وقسمت اعظمی از شونش نمایان بشه سفید

مثل برف اما مثل آتیش گرم،آروم گوشه پتو رو گرفتم

کشیدم بالاتر تا روشو کامل بپوشونه ،

این ساعت وقت ورزشم بود اما ترجیح میدادم از این

فرصت کمال استفاده رو ببرم، رو تخت دراز بکشم

وازگرمای زندگی لذت ببرم بااین فکر باارامش چشمامو بستم

نمیدونم چقدر تو اون حالت بودم که بلاخره گربه کنارم

تکونی خورد معلوم بود داره بیدار میشه باخونسردی

به‌دست چپم تکیه داده به سمتش برگشتمو مشغول دید

زدنش شدم اما اون بی خبر از همه جا مثل یک گربه

سفید لوس با ناز چشمای غرق خوابشو مالوند وزیر لب حرفی زد که شنیدم وجواب دادم

قضاوت شیطان Onde histórias criam vida. Descubra agora