Swan lake

399 15 2
                                    

«دریاچه قو»خب این یه imagine  از چانگلیس امیدوارم این تصور و تصویر سازی به دلتون بشینه ؛)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

«دریاچه قو»
خب این یه imagine  از چانگلیس امیدوارم این تصور و تصویر سازی به دلتون بشینه ؛)

تنها توی سالن مشغول تمرین برای مسابقه بودم قرار بود دریاچه قو رو اجرا کنیم...
چانگبین بالای تنها سکوی سالن تمرین نشسته بود و دستش و دور یکی از زانوهاش قلاب کرده بود...
همیشه موقع مسابقه هام اون از من مشتاق تر بود و عادت داشتم به این که از خوده تمرین تا اجرا همراهیم کنه تا قوت قلب باشی برام....
اما این بار صورتش گرفته بود تمام حرکاتش پکر بودنش و نشون می داد و انگار از صبح با بی قراری می خواست چیزی بهم بگه اما قبل بیرون اومدن کلمات سریع اونا رو پشت لبش زندانی می کرد و مهر سکوت به لبش می زد....
دیگ رسیده بودم به صحنه دوم از پرده ی اول...
جایی که شاهزاده بعد پیدا نکردن دختر مد نظرش توی مراسم؛ غمگین سمت دریاچه ی قو میاد...
با این که عادت داشتم به زل زدن های همیشگی چانگبین، اما این بار سنگینی نگاهش فرق داشت، نگاهش برنده بود و حس می کردم قراره جسم و روحم و بشکافه !
نباید چیزی حواسم و پرت می کرد اگر الان نگاه یک نفر و نتونم تحمل کنم بعدا چه طوری تو مراسم با نگاه تماشاچی ها می تونستم کنار بیام!
سعی کردم چشمام و ببندم و تمرکز کنم رو نوک پاهام ایستادم و با انعطاف حرکات ریز و ملایمم و پیاده کردم!
تو حال خودم بودم که یهو گرمی جسمی که از پشت بهم چسبید و حس کردم، دستاش و تو دستم قفل کرد و زیر گوشم لب زد:
-از این صحنه متنفرم این بخش قراره پرنسسی که با نفرین تبدیل به قو شده رو ببینی و باهاش برقصی!
خندم گرفته بود حالا می فهمیدم دلیل پشت کج خلقی های چانگبین  چی بود "حسادت" !
رد خنده ام هنوز رو لبم مونده بود:
-چشمای من تا وقتی که پرنسی مثل تو رو داره، سمت هیج پرنسسی‌نمیره !
چانگبین بوسه ای روی لاله ی گوشم نشوند:
-امیدوارم چشمای همکارای قوت هم روت نره، تا مجبورم نباشم صحنه هپی اند نمایش و مثل ورژن کلاسیکش کنم و همشون تو دریاچه ای که از اشک پدر و مادرشون ساخته شده، غرق کنم!
سرم و کج کردم و بوسه ی طولانی روی اون دست چانگبین که روی دوشم بود و انگشتای من و چسبیده بود، کاشتم:
-مرسی که نه فقط به خودم بلکه حتی به علایقمم توجه نشون میدی!
از اون جمله ی تحدید امیزش فهمیده بودم که طبق معمول کل سناریو پشت نمایشم و خونده!
اون همیشه عادت داشت راجب اهنگی که قراره اجرا کنم کلی تحقیق کنه تا بتونه دنیای دوست پسر بالرینش و بهتر درک کنه!

با این که عادت داشتم به زل زدن های همیشگی چانگبین، اما این بار سنگینی نگاهش فرق داشت، نگاهش برنده بود و حس می کردم قراره جسم و روحم و بشکافه !نباید چیزی حواسم و پرت می کرد اگر الان نگاه یک نفر و نتونم تحمل کنم بعدا چه طوری تو مراسم با نگاه تماشاچی...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oneshot , imagine,Diaries , scenario Where stories live. Discover now