« جنون انتظار »
خب این یه Diaries، نامه یا خاطره ای که از زبون کارکتر فلیکس برای چان گفته میشه :)
کاپل: چانلیکسبی مقدمه گلایه هایم را شروع می کنم پس خوب گوش کن!
از تمام مردم شهر فراری هستم...
از کسانی که با ترحم نگاهم میکنند.
از همه ی آن هایی که وقتی از عاشق بودن دم میزنم نیشخند تحویلم میدهند.
من هنوز هر جمعه روی صندلی کافه ی مورد علاقهامان منتظرت مینشینم.
منتظر لحظه ایم که بعد از تمام کردن قهوه ی داغ، دستانم را بگیری و دوشادوش هم قدم بزنیم، باید از میان تمام این مردم بی رحمی که من طعنه زده اند بگذریم و به همه ی شان تنه بزنیم و حقیقی بودن عشقمان را به رخشان بکشیم.
بیا و به همه بگو که فقط برای تحصیل از من دور شده ای و قال گذاشتنی در کار نیست.
بیا و با آن لبخند همیشگیت که هر شب تصویرش پشت پلک هایم ظاهر میشود، تو دهنی بزن به کسانی که تو را یک فراری که قصد برگشت ندارند می بینند، باید با من به ریش همگیشان بخندی و آن خنده های قشنگت را پتکی کنی برسرشان.
لطفا زودتر بیا و به آن ها ثابت کن این رفتن همیشگی نبوده و حتی اگر از کشور بروی من در قلبت کشور گشایی کردم و احساساتت به تعلقات من اضافه شده.
باهم قانعشان می کنیم گل عشق ما با دور شدن پژمرده و پر پر نمی شود، فقط دلتنگی زیاد به آن فشار می اورد و برای همین کمی دیر تر شکوفه میدهد، من مطمئنم اگر برگردی ثمره ی عشق ما قشنگ ترین شکوفه ی عشق دنیا می شود.
باید از زبان خودت بشنوند که من بیهوده منتظر نیستم تا دیگر زبان تلخشان را به تسلیت باز نکنند و برای عشق مرده ام افسوس بیهوده نخورند.
این جا کسی حرف من را باور نمی کنند، همه انگ دیوانگی و ساده بودن به من میزنند.
بیا و به بقیه بگو من فقط به خودمان باور دارم دیووانه جماعت که تمام باورهایش را از دست میدهد نباید من را همچون آنان مجنون بخوانند.
تا تو نیایی دست های مادرم ظالمانه قصد دارد، گردنبندی که به من در چهارمین سالگردمان دادی را پاره کند چون معتقد است این نشان عشق فقط افساری است که مرا بنده ی تو کرده و از عقل انداخته.
او قد من تو را نمیشناسد ولی با اطمینان می گوید برای همیشه رفته ای؛ آخر او هنوز نمیداند پاهای تو مسیر جاده ای که به ترک عشق ختم میشود را بلد نیست و با آن غریبه است، ولی من که میدانم!
همه ی این نامرد ها قصد دارند زنده زنده عشقمان را در گور کنند، مثل این که همه از اعتماد به تو سیر شده اند و فقط من گشنه ی معتمد بودن به انتخاب هایت هستم .
ولی نگران نباش جز من شخص دیگری هم دلتنگت هست و چشم انتظار برگشتت می ماند پیانوی مورد علاقه ات را که روز قبل رفتنت به من امانت دادی را می گویم، شدیدا بهانه ی دستانت را می گیرد.
آخر ماه هاست که نوازشش نکردی پس حق دارد.
خواستم دلتنگی اشان را بر طرف کنم، اما با صدای ناهنجاری جیغ کشید و تک تک دکمه هایش با لجبازی صدای ناخوشایند از خود تولید کردند.
اصلا به جز دروغگوهای اطرافم که دم از رفتن دائمیت می زنند، از پیانویت هم متنفرم.
مثل این که او هم مرا دوست ندارد، انقدر در نواختن ناشی ام که حس می کنم با هر لمس از دستم عصبانی می شود و این صدای ناخوش حاصل از عصبانیتش است اصلا انگار هر لحظه قرار است دست های استخوانی از آن بیرون بزند و از حرص خفه ام کند.
بیا و به پیانوی بدقلق و بد صدایت بگو بغض هایم با هجومشان به گلوی دردناکم به اندازه ی کافی حس خفگی را به من داده نیازی نیست دستان وحشتانکش را خسته کند.
راستی پیانو ها هم دست دارند؟
فکر کنم بقیه راست میگویند، از وقتی چشم هایت را ندیده ام؛ دیوانه شدم.
(از طرف فلیکس به کریستوفر بنگ چان)
KAMU SEDANG MEMBACA
Oneshot , imagine,Diaries , scenario
Fiksi Penggemarتوی این بوک هر چند وقت یه بار Oneshot , imagine,Diaries , scenario با ژانر های متفاوت از کاپل های مختلف آپلود میشه :))) امیدوارم از خوندن ایده هایی که خلق کردم لذت ببرید و نظر بدید... منم سعی می کنم هر داستان رنگ منحصر به فرد خودش و توی این بوک دا...