Love is the wind You do not see it but you feel it.
عشق همانند وزش باد است، آن را نمیبینی اما حسِش میکنی.
─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─
گروه کراواتش رو سفتتر کرد و اول به پهلوی راست و بعد به پهلوی چپ مقابل آینه ایستاد. کلافه اخمی کرد و کراوات رو شل کرد تا بازش کنه. کتش رو هم از تنش در آورد و به طرفی پرت کرد. فرومونهاش هرلحظه مدل عوض میکردند و تمام خونه رو پر کرده بودند. اتاقک لباسها خالی شده بود و اتاق خوابش زیر کوه لباسها دفن شده بود. همهی پیراهنها گلوله شده به طرفی شوت شده بودند و هنوز هم این روند ادامه داشت. چرا نمیتونست یک لباس مناسب انتخاب کنه؟! واقعا عرضهی این کار ساده رو هم نداشت یا لباس انتخاب کردن زیادی سخت بود؟ دستهاش رو بالا برد تا چنگی به موهاش بزنه ولی یادش افتاد که صبح به آرایشگاه کریس رفته بود و موهاش رو درست کرده بود پس دستهاش رو مشت کرد و چشم غرهای به تصویر داخل آینه رفت. خودش رو روی مبل داخل اتاق انداخت و اهمیتی به له شدن کوه لباسها نداد. یک هفته از اون تجدید دیدار یکهویی گذشته بود و حالا میخواست امشب به دیدار با بکهیون بره تا مؤدبانه اون رو برای آخر هفته به یک قرار دعوت کنه. اما متاسفانه هنوز توی مرحلهی انتخاب لباس مونده بود. چنگی به موبایلش که روی میز آرایش بود، زد و برای سلینا پیام فرستاد تا ازش کمک بخواد. گردنش رو به عقب تکیه داد و به سقف اتاقش چشم دوخت.
استرس داشت؟ نگران بود؟ خب کاملا طبیعی بود. قرار بود بره و از امگاش بخواد که باهاش به قرار بیاد. اون هم بعنوان یک مرد چهل ساله که سنی ازش گذشته.
چند روز پیش خیلی کوتاه وقتی که برای گرفتن جواب آزمایشهاش رفته بود، ملاقاتش کرده بود. اما خیلی معمولی و به دور از احساساتش باهاش حرف زده بود. کمی اطلاعات از سهون گرفته بود و تا حدودی از یکسری مسایل باخبر بود اما گذشته واقعا براش بیاهمیت بود. اصلا براش مهم نبود که بکهیون چطور یک امگا شده یا چرا میتونه حرف بزنه. اون قرار بود حتی اگه انسان و لال هم باشه ازش درخواست قرار گذاشتن کنه حالا که امگا شده بود درخواستش رو میخواست ارتقا بده. همین!بیصدا یا با صدا...با رایحه یا بدون رایحه...اون پسر همچنان بکهیون بود! و چانیول بکهیون رو دوست داشت. اون یکبار بخاطر خود پسرک حرفی از حسش نزده بود و اجازه داده بود تا خواستن بکهیون براش بشه یک آرزو که فقط توی رویاهاش میتونه بهش برسه اما اینبار قرار نبود همچين اجازهای بده. اون موقع دیر احساساتش رو فهمید و پسرک قرار بود بره برلین اما حالا برگشته بود و ظاهرا قرار بود توی کره بمونه. اون موقع نسبت به گرایشش نگران بود اما حالا یک امگا بود و مسلما جنسیت براش فرق نمیکرد. اون زمان بکهیون در مقایسه با خودش یک پسر بچه بود اما حالا یک مرد بالغ بود که به خوبی میتونست برای خودش تصمیم بگیره. قرار نبود مجبورش کنه فقط میخواست بهش خیلی ساده پیشنهاد بده. به هرحال هرآلفای دیگهای هم....
YOU ARE READING
The Silent Court of Perfumes (Completed)
Fanfiction💚☘بدون عطر🧶...🧶بدون صدا☘💚 ✨✨🧡❤️دادگاهِ بیصدای عطرها❤️🧡✨✨ پارک چانیول و بیون بکهیون...همدیگه رو ملاقات کردند و عاشق شدند...نه اشتباه نکنید...اونها همدیگه رو ملاقات کردند اما بجاش هرکی عاشق خودش شد. بکهیون، عاشقِ بکهیون و چانیول، عاشقِ چانیول...