єνєяуσηє gσєѕ тσ нєℓℓ ωнєη уσυ'яє ραяα∂ιѕє.
هَمه بِرَن به جَهنم...وَقتے تو بِهشتِ مَنے
─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─
بارون همچنان داشت میبارید ولی بوش نتونسته بود از پنجرههای عايق آپارتمان قاضی پارک عبور کنه. نه صدایی ازش به گوش میرسید و نه اثری ازش دیده میشد. لامپهای خونه روشن بود و حالا حتی اثری از شب هم نبود. عقربهها ساعت ده شب رو نشون میداد ولی دو مرد حتی از این موضوع هم آگاهی نداشتند. باد با شدت اون بیرون میوزید ولی داخل خونه همه چیز آروم بود. پنکهی سقفی آهسته میچرخید و آب توی کتری برقی جوش میزد. نور لوستر باعث میشد تا سرامیکهای قهوهای رنگ برق بزنند و سطح کاناپهی سبز بخاطر فشار تن دو مرد فرو رفته بود. فرومونهای شدت گرفتهی آلفا و امگا باعث شده بود تا عطر گلهای لیلیوم کنار راهپله احساس نشه و کفشهای دو مرد هم نامرتب دم در افتاده بود.چانیول کمی از وزنش رو روی تن امگا انداخته بود و طوری بکهیون رو میبوسید که نفسکشیدن رو هم فراموش کرده بود تنها کار سلولهای بدنش شده بود بوسیدن امگاش! هر لبش رو به نوبت میمکید و بعد زبونش رو داخل دهن امگا میفرستاد. گوشه گوشهی دهنش رو مزه میکرد و زبون کوچولو و لذیذش رو جوری مک میزد که کنده بشه. روی تاج لبش بوسه میکاشت و با شنیدن صدای بوسه، عطشش شعلهور میشد تا لبهاش رو مک بزنه.
وقتی بکهیون رفته بود لوازمش رو بیاره توی اتاق کارکنان بوسش کرده بود. توی تاکسی بوسش کرده بود. جلوی آپارتمان بوسش کرده بود. توی آسانسور بوسش کرده بود. دم در خونه بوسش کرده بود. امگا رو روی پاهاش گذاشته بود اما چون دستهاش ممکن بود به جاهای بدی بره، تغییر پوزیشن داده بود و حالا هم داشت بوسش میکرد.
YOU ARE READING
The Silent Court of Perfumes (Completed)
Fanfiction💚☘بدون عطر🧶...🧶بدون صدا☘💚 ✨✨🧡❤️دادگاهِ بیصدای عطرها❤️🧡✨✨ پارک چانیول و بیون بکهیون...همدیگه رو ملاقات کردند و عاشق شدند...نه اشتباه نکنید...اونها همدیگه رو ملاقات کردند اما بجاش هرکی عاشق خودش شد. بکهیون، عاشقِ بکهیون و چانیول، عاشقِ چانیول...