тнe nιgнт тнaт yoυr lιpѕ are noт
on нιѕ necĸ ιѕ noт nιgнтشبي كه لبات رو گردنش نباشه ك شب نیس:)♥️
─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─
" پسرهی خاکبرسر...باورم نمیشه این همه روز گذشته ولی تو هنوز امگات رو نیاوردی خونه؟ یعنی انقدر سخت بود...چهار بار ببوسیش بعد هم مارکش کنی؟ من میخواستم برم مقدمات مراسم ازدواج رو آماده کنم اونوقت توی ابله...ببین چانیول این مسخره بازیها رو تموم میکنی و فقط مارکش میکنی!! شنیدی چی گفتم؟ مارکش کن و من بدبخت رو به آرزوم برسون...امگا به این خوبی دقیقا چرا داری انقدر طولش میدی؟؟؟"
شینهه بلند بلند سر پسرش فریاد میکشید و چانیول فقط میتونست پلکهاش رو بهم فشار بده تا مادرش خودش رو خالی کنه. خوش هم فکر نمیکرد انقدر همه چیز طول بکشه ولی اصلا مگه طول کشیده بود؟ کلا کمی بیشتر از دو هفته گذشته بود و تازه چانیول همین حالا هم موفقیتهای زیادی کسب کرده بود. موبایل و کیف چرمش رو با هم جابهجا کرد و با سر از تائو که در دفترش رو براش باز کرده بود، تشکر کرد. وارد دفترش شد و همینطور که به سمت میزش میرفت، جواب مادرش رو داد.
+ مامان همهاش دو هفته شده...شرایط بکهیون رو هم که برات گفتم...نمیخوام تحت فشار بذارمش...کمکم دارم کار خودم رو میکنم و باور کنم برای خودم از همه سختتره...تازه امروز روز اول راتمم هست و نمیدونی دارم چی میکشم.
چانیول همیشه در برابر مادرش کوتاه میاومد و سعی میکرد منطقی برخورد کنه تا احساسات مادرش رو جریحهدار نکنه اما شینهه به محض شنیدن جملهی آخر، خندهی شیطانی کرد و خوشحال گوشی رو توی دستش جابهجا کرد. پسرش رفته بود دادگاه و همین حالا هم حتما شات مصرف کرده بود. خب ظاهرا قرار نبود که نگران چیزی باشه و زمان خودش قرار بود همه چیز رو درست کنه. با نیشخندی به خندههاش خاتمه داد و سرخوش گفت:" پسر عزیزم برای اولین بار از اینکه با وجود رات بودن رفتی سر کار راضیم...امیدوارم شات هم زیاد مصرف کرده باشی...خب دیگه مامان بهت افتخار میکنه...بایبای"
چانیول که هنوز از خندههای مادرش متعجب بود با بهت به تلفنش نگاه کرد و بعد هوفی کشید. موبایل رو روی میز رها کرد و خودش رو روی صندلی انداخت. دست برد تا گره کراوات رو کمی شل کنه. امیدوار بود حال مادرش خوب باشه. آهی کشید و پروندهی روی میزش رو جلو کشید تا مطالعه کنه. اولش قصد داشت توی خونه بمونه. احتملا روی تخت دراز بکشه و ساعتها خیره به تخت به بکهیون فکر کنه اما این اصلا برای یک آلفای توی رات خوب نبود پس تصمیم گرفته بود تا بیاد سر کار و خودش رو مشغول کنه. اون چهل سال سن داشت و اصلا و به هیچوجه قرار نبود مثل نوجوونها حق بزنه!
از آخرین سکسش...هشت سال گذشته بود و حالا با وجود امگای عزیزش که پیدا شده بود، کنترل همه چیز واقعا براش سخت بود. یعنی میشد رات بعدی رو کنار بکهیون باشه؟ اصلا امگای پرتقالیش کِی هیت میشد؟ اصلا هیتش رو تنها میموند یا پیش کسی میگذروند یعنی هیتش رو پیش اون آلفای عوضی بود؟؟؟؟
YOU ARE READING
The Silent Court of Perfumes (Completed)
Fanfiction💚☘بدون عطر🧶...🧶بدون صدا☘💚 ✨✨🧡❤️دادگاهِ بیصدای عطرها❤️🧡✨✨ پارک چانیول و بیون بکهیون...همدیگه رو ملاقات کردند و عاشق شدند...نه اشتباه نکنید...اونها همدیگه رو ملاقات کردند اما بجاش هرکی عاشق خودش شد. بکهیون، عاشقِ بکهیون و چانیول، عاشقِ چانیول...