Three things I want in a relationship: Eyes that won't cry, lips that won't lie, and love that won't die.
من تو رابطه سه چیز میخوام: چشمايي که اشک نریزن، لبهایی که دروغ نگن، و عشقی که هیچ وقت نمیره.
─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─
نگاهش به صفحهی موبایل بود و کیفش رو توی دستش تاب میداد. اخمی بین ابروهاش نشسته بود اما علتش با همیشه فرق میکرد. این بار اخمش بخاطر دوری از امگا کوچولویی بود که قبول نکرده بود تا امروز رو هم توی خونه بمونند و کمی به خودشون استراحت بدن. حیف که دل رحم بود و عاشق وگرنه با فرومونهاش، شکوفهی پرتقالش رو وادار میکرد به حرفش گوش کنه و الان توی بغل همدیگه بودند اما الان توی نقطهی حساسی بود و نمیخواست به این زودی اولین قهر رو توی رابطهاش تجربه کنه. با گرفتن جواب پیامش ایستاد و با لبخند جواب امگاش رو خوند.
🍊🔆 My apdoyopsis Omega 🌅🧡
«بله چانیولم...سالم رسیدم بیمارستان و اگه آلفام اجازه بده بین این لوس بازیها برم کار هم بکنم.»حیف که توی دیوان بود وگرنه کلی براش ذوق میکرد. لوس کردن بکهیون زیاد آسون نبود ولی قاضی پارک بلد بود که چطور کارش رو انجام بده پس جوابی برای امگاش فرستاد و موبایل رو داخل جیب کتش انداخت. رمز دفترش رو وارد کرد که داخل بشه ولی صدایی که از پشت سرش شنید باعث شد تا پلکهاش رو بهم فشار بده و تلاش کنه تا آرامش خودش رو حفظ کنه.
«قاضی پارک مشتاق دیدار...سه روزی هست که هیچ خبری ازتون نیست»
کریس با نیشخندی که جز ثابت صورتش بود،گفت و جلوی کت براق سرمهای رنگش رو برحسب عادت کشید. چانیول چرخید و یک دور موهای بلوند و ظاهر مرد رو که ثروت زیادش رو فریاد میزد، برانداز کرد و بعد هم لبخند فیکی تحویل همسر وزیر دادگستری داد. مردی که حامی اصلی حزب بود و ثروت زیاد اعضا رو فراهم میکرد و با پول هرناهمواریای رو هموار میکرد. چانیول کاملا آگاه بود که دیر یا زود این مرد رو ملاقات میکنه چون اون هم وارد حزب شده بود ولی توقع نداشت که به این زودی این اتفاق بیفته. با دست به داخل دفترش اشاره کرد و سعی کرد ادب رو رعایت کنه.+ زندگی شخصی این روزها شدیدا درگیرم کرده...قصد داشتم خودم به دیدن شما بیام تا باهاتون آشنا بشم پس لطفا بفرمائید داخل تا با هم صحبت کنیم.
کریس با حرکت دستش رد کرد و نگاهی به راهروی خالی انداخت. دوباره به چشمهای قاضی نگاه کرد. چیانگ میگفت به چانیول میشه اعتماد کرد. اون هم دقیقا بخاطر همین اومده بود سراغش. باید برای بیون یونا حکم ممنوعالخروج بودن میگرفت تا جونگین نتونه اون زن رو از کشور خارج کنه و فرصتی برای کشتنش پیدا کنه. قدمی به جلو برداشت و اینبار اخمی رو جايگزين نیشخندش کرد: «کار زیادی ندارم و فرصت برای آشنایی با داماد چیانگ زیاد هست...میخوام پروندهی شکایتی که امروز برات میاد رو اول وقت بررسی کنی و حکم ممنوعیت خروج رو صادر کنی.»
VOCÊ ESTÁ LENDO
The Silent Court of Perfumes (Completed)
Fanfic💚☘بدون عطر🧶...🧶بدون صدا☘💚 ✨✨🧡❤️دادگاهِ بیصدای عطرها❤️🧡✨✨ پارک چانیول و بیون بکهیون...همدیگه رو ملاقات کردند و عاشق شدند...نه اشتباه نکنید...اونها همدیگه رو ملاقات کردند اما بجاش هرکی عاشق خودش شد. بکهیون، عاشقِ بکهیون و چانیول، عاشقِ چانیول...