ং 12 ೈ𓂃✧AMAISING࿐

946 331 140
                                    

- what's your greatest fear?
- to be forgotten. But not just that. To be forgotten by a person who I could never forget.

بزرگترین ترست چیه؟
فراموش شدن. ولی نه فقط این. فراموش شدن توسط کسی که هیچوقت نمیتونم فراموشش کنم..

─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─

" دکتر کیم به بخش مراقبت‌های ویژه...دکتر کیم به بهش مراقبت‌های ویژه"

پرستار دکتر رو پیج می‌کرد و اون بی‌دلیل حرفش رو زیر لب تکرار می‌کرد و بهش خیره بود. آرنجش رو روی لبه‌ی پیشخوان گذاشته بود و سرش رو به مشت بسته‌اش تکیه داده بود. مچ پای راستش رو روی پای چپش انداخته بود و با رفتن پرستار به کفش‌های سیاه براقش چشم دوخت اما خیلی زود نگاهش رو از کفش‌هاش گرفت و به در اتاق داد. مشت دستش رو باز کرد و توی همون حالت شقیقه‌اش رو با انگشت اشاره و وسطش مالید. زمان زود سپری شده بود و اون رو زودی سر راه آدم‌های آشنا گذاشته بود. لبخندی زد و نگاهش رو از در اتاق گرفت. صاف ایستاد و دستش رو اینبار داخل جیبش فرو کرد. قدم برداشت تا پیش رفیق قدیمیش بره و پرونده‌ی یک آشنا رو ازش بگیره. براش این دیدار جالب بود. قرار بود آقای پارک رو ببینه!

با رفتن پاتولوژیست، پرستار هم با نمونه‌های جدید از داخل اتاق بیرون اومد تا همه رو به پاتولوژی تحویل بده. سهون هم با رفتنش به در تکیه داد و دست‌هاش رو جلوی سینه‌اش جمع کرد. هم اون و هم لوهان با اخم بدی به چانیول خیره بودند اما بدتر از همه خانم پارک بود که طومار جدیدی از غر زدن‌ها رو نوشته بود و داشت تند تند از روش می‌خوند تا پسر نه چندان گلش رو بالاخره سر عقب بیاره. ووبین اما خونسرد تلاش می‌کرد مرحله‌ی جدید بازیش رو رد کنه و فقط به صدایی که از داخل هندزفری وارد گوشش میشد، گوش می‌داد. لوهان چند دقیقه‌ای بود که رفته بود اما سهون مونده بود چون ذهنش حسابی درگیر بود. نمی‌خواست با خود بکهیون حرف بزنه. اون پسر همین حالا هم به قدر کافی گرفتاری و کارهای تلمبار شده داشت. نقل مکان به سئول و انجام دادن کارهای نوناش. قرار بود کمکش ولی حتی سهون هم مشکلی به مشکلات اون پسر اضافه کرده بود اما حالا مسئله زندگی شلوغ بکهیون و مشغله‌هاش نبود...موضوع چانیول و بیماریش بود و البته احتمال آشنایی با بکهیون!!

با ساکت شدن خانم پارک و بلند شدن از جاش برای آوردن میوه از داخل یخچال، سهون از فرصت استفاده کرد و نگاهش رو از نقطه‌ی ناپیدای روی دیوار گرفت و به رفیقش داد:" بکهیون رو از قبل می‌شناختی؟ "

چانیول سرش رو چرخوند و به چشم‌های سهون نگاه کرد. اون هم دقیقا می‌خواست همین سوال رو از سهون بپرسه. اصلا وکیل چطور با اون پسر آشنایی داشت؟ آشنایی‌شون برای قبل از رفتن بکهیون به برلین بوده یا بعدش؟ سهون که این سال‌ها کره بود پس از قبل بکهیون رو می‌شناخت؟ ولی چطور؟ ظاهرا حتی لوهان هم باهاش آشنا بود. یعنی تمام مدتی که اون در دوری بکهیون داشت بدون قلب زندگی می‌کرد، رفقاش بکهیون رو می‌شناختند و می‌دونستند کجاست؟ این انصاف روزگار بود؟ بی‌دلیل پتوی روی پاهاش رو مرتب کرد و سؤال وکیل رو تکرار کرد.

The Silent Court of Perfumes (Completed)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon