مقابل در ایستاد و نفسی کشید.
به ارومی ضربه ای به در کوبید و وارد شد.*آقای مدیر! با من کاری داشتید؟
مرد سرشو از انبوه برگه های روی میزش بالا گرفت و با جابه جاکردن عینکش روی تیغه بینیش با خوشحالی لبخندی زد
- اوع کریس! چقدر خوب که الان اومدی . بیا تو پسرم.
با احترام و متانت وارد اتاق شد.
-بشین!راحت باش.
روی مبل مقابل میز مدیر نشست.
- اوضاع چه طوره؟ اوه!البته که همیشه برای تو همه چیز عالی پیش میره.
به حرف خودش خندید و مقابل کریس نشست.
* مشکلی پیش اومده؟
کریس با دلواپسی پرسید-البته که نه. مگه میشه تو رئیس شورای دانش اموزی باشی و مشکلی داشته باشیم.
چشمکی زد و با لحنی بشاش درظرف شیشه روی میز رو برداشت
- از خودت پذیرایی کن.
* ممنون.
خم شد و شکلاتی از توی ظرف کریستالی برداشت- چقدر زود گذشت. درست یادمه وقتی سال اول همراه مادرت برای ثبت نام اومده بود. درست مثل الان با ادب و مرتب بودی.
کریس معذب خندید. نمیدونست این حرف ها قراره به کجا برسه.
- سال آخری درسته؟
* بله!
- نمیدونم از اینکه قراره سال دیگه توی مدرسه نباشه خوشحال باشم یا ناراحت. نمیدونم بعد از تو کسی پیدا میشه که انقدر به خوبی از عهده شورای دانشآموزی بر بیاد؟
* مطمئنم که بچه های سال پایینی پتانسیل بیشتری از من دارن.
مدیر خندید
- از این رفتارت خوشم میاد. همیشه فروتنی.خم شد و شکلاتی از توی ظرف برداشت. درحالی که پوسته پلاستیکی اونو جدا میکرد گفت
- ببینم، تو کیم جونمیون رو میشناسی؟
چشم های کریس درشت شد. مگه توی مدرسه کسی بود که اونو نشناسه؟!
*بله. یکی از دانش آموزای سال چهارمه. توی کلاس A درس میخونه.
مدیر با خونسری سرشو تکون داد و درحالی که شکلات توی دهنشو میجوید به صندلی تکیه داد.
- پدرش یکی از حامی های اصلی مدرسه ماست. بهتره بگم اگه کمک های پدرش نبود خبری هم از اردو های خارج شهر، فستیوال های ورزشی و کلاب های هنری هم نبود.
کریس کمی به دلشوره افتاده بود هدف از این مقدمه چینیا رو متوجه نمیشد.
- ولی خب متاسفانه جونمیون پسر سر به راهی نیست. حتما میدونی چه دردسره!
YOU ARE READING
Us?
Fanfiction☀︎︎کاپل: کریسهو ☀︎︎ژانر:مدرسه ای،برشی از زندگی، عاشقانه ☀︎︎نویسنده: leucanthemum ☀︎︎روز آپ: _ ☀︎︎وضعیت: پایان یافته(۵/آذر/۱۴۰۱)