1☀︎︎

578 104 44
                                    

مقابل در ایستاد و نفسی کشید.
به ارومی ضربه ای به در کوبید و وارد شد.

*آقای مدیر! با من کاری داشتید؟

مرد سرشو از انبوه برگه های روی میزش بالا گرفت و با جابه جاکردن عینکش روی تیغه بینیش با خوشحالی لبخندی زد

- اوع کریس! چقدر خوب که الان اومدی . بیا تو پسرم.

با احترام و متانت وارد اتاق شد.

-بشین!راحت باش.

روی مبل مقابل میز مدیر نشست.

- اوضاع چه طوره؟ اوه!البته که همیشه برای تو همه چیز عالی پیش میره.

به حرف خودش خندید و مقابل کریس نشست.

* مشکلی پیش اومده؟
کریس با دلواپسی پرسید

-البته که نه. مگه میشه تو رئیس شورای دانش اموزی باشی و مشکلی داشته باشیم.

چشمکی زد و با لحنی بشاش درظرف شیشه روی میز رو برداشت

- از خودت پذیرایی کن.

* ممنون.
خم شد و شکلاتی از توی ظرف کریستالی برداشت

- چقدر زود گذشت. درست یادمه وقتی سال اول همراه مادرت برای ثبت نام اومده بود. درست مثل الان با ادب و مرتب بودی.

کریس معذب خندید. نمیدونست این حرف ها قراره به کجا برسه.

- سال آخری درسته؟

* بله!

- نمیدونم از اینکه قراره سال دیگه توی مدرسه نباشه خوشحال باشم یا ناراحت. نمیدونم بعد از تو کسی پیدا میشه که انقدر به خوبی از عهده شورای دانش‌آموزی بر بیاد؟

* مطمئنم که بچه های سال پایینی پتانسیل بیشتری از من دارن.

مدیر خندید
- از این رفتارت خوشم میاد. همیشه فروتنی.

خم شد و شکلاتی از توی ظرف برداشت. درحالی که پوسته پلاستیکی اونو جدا میکرد گفت

- ببینم، تو کیم جونمیون رو میشناسی؟

چشم های کریس درشت شد. مگه توی مدرسه کسی بود که اونو نشناسه؟!

*بله. یکی از دانش آموزای سال چهارمه. توی کلاس A درس میخونه.

مدیر با خونسری سرشو تکون داد و درحالی که شکلات توی دهنشو میجوید به صندلی تکیه داد.

- پدرش یکی از حامی های اصلی مدرسه ماست. بهتره بگم اگه کمک های پدرش نبود خبری هم از اردو های خارج شهر، فستیوال های ورزشی و کلاب های هنری هم نبود.

کریس کمی به دلشوره افتاده بود هدف از این مقدمه چینیا رو متوجه نمیشد.

- ولی خب متاسفانه جونمیون پسر سر به راهی نیست. حتما میدونی چه دردسره!

Us?Where stories live. Discover now