10☹︎

233 81 33
                                        

* واقعا مشکلی نیست اینجا بمونم؟

خم شد و لیوان آب رو مقابل کریس گذاشت

" گفتم که، امشب تنهام.

سرشو تکون داد و با خم شدن به سمت میز لیوان آب رو برداشت.
توی سکوت به لیوان توی دستش خیره شده بود.

یه جورایی هنوز به خاطر رفتار چند دقیقه قبلش شرمنده بود.

جونمیون بهش کمک کرده بود و درواقع اگه کمک اون و پدرش نبود معلوم نبود چه بلایی سر یی‌سون میومد. ولی کریس با ناسپاسی تمام مقابل جونمیون گارد گرفته بود.

* امممم.....
جونمیون تمام مدت به کریس نگاه میکرد.
مشخص بود که هنوز با چیزی توی ذهنش درگیره.

* بابت رفتارم معذرت میخوام. نباید....

بدون اینکه اجازه بده کریس جملشو تموم کنه گفت

" لازم نیست... شاید اگه من به جای تو بودم رفتار بد تری از خودم نشون میدادم. دلیلم برای پنهان کاری هم همین بود. دوست نداشتم فکر کنی به من یا پدرم مدیونی یا هر چیز دیگه ای. و یا حتی حس کنی من برات دلسوزی میکنم. چون من همچین آدمی نیستم.

به جونمیون نگاه کرد
اون همیشه رک حرفشو میزد و خب باعث میشد کریس هم درمقابل همینجور رفتار کنه و یک راحتی و آسایش روان عجیب کنارش داشته باشه.

"فکر کنم بهتره بخوابیم!
جونمیون گفت و بلند شد.

به سمت طبقه بالا راه افتاد و کریس اونو دنبال کرد.

وارد اتاق جونمیون شد.
برخلاف تصور کریس از اتاق شلوغ و درهم برهم جونمیون تنها یک میز تحریر ساده و چند تا کتاب و یک تخت خواب کوچیک اتاقشو پر کرده بود.

" راحت باش.
جلو رفت و لبه تخت نشست.اون چند دقیقه پیش برای دعوا با جونمیون اینجا بود و حالا قرار بود توی اتاقش بخوابه؟ چه شرایط معذب کننده ای.

پاهاشو جمع کرد و با برخورد پاهاش با جسمی سرشو به لبه تخت خم کرد.
با دیدن پا بند چرمی که بیشتر شکل قلاده داشت شوکه شد .

با برگشتن جونمیون سریع باحالت اول برگشت ولی نمیتونست چیزی که دیده بود رو نادیده بگیره.

" این لباسا نمیدونم اندازه ت میشه یا نه ولی یه امتحان بکن.

دستپاچه لباس هارو از دست جونمیون گرفت.
"حموم اونجاست!

با اشاره جونمیون به سرعت به سمت حمام رفت.
از دستپاچگی کریس کمی جا خورد.

با یاد اواری پابندی که کنار تختش بود سریع به سمت تخ رفت.
حتما زمانی که کریس روی تخت نشسته بود اونو دیده.
چه افتضاحی!!
☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎

دوباره روی تخت غلتی خورد.
"نمیتونی بخوابی؟!
جونمیون که روی تشک پایین تخت خوابیده بود پرسید
* هووم...

Us?Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum