مسلما ییسون از دیدن اون وضعیت شوکه بود.
اونقدری که حتی ندونه توی اون لحظه باید چه واکنشی نشون بده.
*ییسون!بالاخره کریس به زبون اورد ولی همون لحظه ییسون دست پاچه به منظور معذرت خواهی تعظیمی کرد و در حالی که پشت سر هم معذرت خواهی میکرد به سرعت اتاق رو ترک کرد.
جونمیون حالا ایستاده بود و دستشو به سمت کریس دراز کرد
" برو دنبالش....
کریس با گرفتن دست جونمیون بلند شد
" بهش بگو من داشتم مسخره بازی درمیاوردم.
* فکر کردی باور میکنه؟!
" حداقل میتونی سعی کنی. برو...
کریس رو به سمت در هل داد.
هرچند که ایده مسخره ای بود ولی گاهی چیز های مسخره میتونن قابل باور باشن و سوهو فکر میکرد شاید یکبار بتونه خوش شانس باشه!
از خونه بیرون رفت.
میدونست تنها جایی که میتونه ییسون رو پیدا کنه کجاست.
از پله ها بالا رفت و با باز کردن پشتبوم یی سون رو اونجا دید.به آرومی جلو رفت.
شاید سعی برای مخفی کردن همه چیز ایده بدی نبود ولی مگه اون کار اشتباهی کرده بود؟* شوکه شدی؟
وقتی کنار ییسون ایستاد با مکث گفت.
یی سون بدون اینکه به سمت کریس بچرخه گفت
€ نمیدونستم.... یعنی هیچ وقت بهم نگفته بودی.
* خودمم نمیدونستم. فقط.... جدیدا حسش کردم.
با کمی مکث ادامه داد
*جونمیون.... همون کسیه که پول عملتو داد.... یعنی پدرش داد.یهسون شوکه به کریس نگاه کرد
€ اون.... ولی.... خب چون دوست پسرشی؟* نه... خب ما فقط چند روزه باهم وارد رابطه شدیم. اون برای زمانی بود که حتی باهم دوست هم نبودیم.
€ پس.... چرا باید همچین کاری بکنه؟
کریس لبخندی زد
* چون اون کیم جونمیونه.... نمیدونم از کی ولی فقط احساساتم بهش عمیق تر و بیشتر شد چون میدونم اون با همه فرق داره. شوکه شدی... میدونم ولی.... من واقعا دوستش دارم.دستشو روی شونه یهسون گذاشت
*امیدوارم درک کنی... شاید پذیرش همچین رابطه ای برای مامان یا بابا سخت باشه ولی.... دوست دارم تو طرف من باشی!
دستشو عقب کشید.
نمیدونست گفتن همه چیز براش سود داره یا ضرر ولی فقط نمیخواست با پنهون کردن حقیقت همه چیزو پیچیده کنه.
حداقل نه بین خودش و یهسون.به سمت در برگشت
€ من طرفتم هیونگ!!!
به ییسون نگاه کرد
€ منظورم شماست.... من طرفتونم.
![](https://img.wattpad.com/cover/305902350-288-k374502.jpg)
YOU ARE READING
Us?
Fanfiction☀︎︎کاپل: کریسهو ☀︎︎ژانر:مدرسه ای،برشی از زندگی، عاشقانه ☀︎︎نویسنده: leucanthemum ☀︎︎روز آپ: _ ☀︎︎وضعیت: پایان یافته(۵/آذر/۱۴۰۱)