لوهان با سر و صدای نسبتا زیادی از کلاب خارج شد.
مشخص بود اتفاق خوبی نیوفتاده ولی کریس و جونمیون باز هم با امیدواری به سمتش دویدن.
- عوضیا!
لوهان دوباره داد زد
" هیونگ چی شد؟!- اونجا نبود.
جونمیون سریع به کریس نگاه کرد. شونه هاش افتاده تر بود و برقی که چند لحظه پیش توی چشم هاش بود محو شده بود.
دستشو روی شونه خمیده کریس گذاشت و دلگرم کننده کمی فشار داد
" تازه اولشه!
کریس سرشو تکون داد. درست بود. این اولین کلابی بود که اومده بودن نباید انتظار می داشت که ییسون رو انقدر زود پیدا کنه
- بیاید بریم هنوز چند تا جای دیگه هم هست
لوهان گفت و به سمت جایی که ماشینش رو پارک کرده بود حرکت کرد.
ولی نا امیدی ساعت ها بود که اونارو دنبال میکرد.
اونا بیشتر از ۵ کلاب مبارزه شبانه رو سرکشی کرده بودن ولی علاوه بر رفتار بدی که باهاش شد، هیچ خبری از ییسون پیدا نشد.
کریس از حرکت ایستاد
بیچارگی و درموندگی کل وجود این پسر ۱۸ ساله رو گرفته بود و عقربه های ساعت وحشیانه تر از همیشه حرکت میکردند و همین کریس رو بیشتر و بیشتر وحشت زده میکرد.
حالا دیگه از نیمه شب گذشته بود و نه خودشون و نه هیچ کدوم از دوست های لوهان نتونسته بودن خبری از برادرش پیدا کنن.
شونه هاش میلرزید و نفسش سنگینی میکرد.
عذاب وجدان از اینکه نتونسته بود به درستی به وظیفش عمل کنه داشت خفش میکرد و انگار همه ی دنیا دور سرش میچرخید.
همیشه نا امیدی اینجور آدم هارو از پا میانداخت.
" کریس! هعی حالت خوبه؟ چی شد؟
جونمیون وحشت زده بود. میترسید اتفاقی که امروز رخ داد دوباره تکرار بشه و کریس رو دوباره روی تخت ببینه.
مقابل کریس زانو زد و دست هاشو دو طرف صورت کریس گذاشت تا اونو متوجه خودش کنه.
چشم های گنگ کریس روی صورت جونمیون میچرخید.
لحظه ای زمان و مکان رو گم کرده بود و انگار سعی میکرد به خاطر بیاره الان کجاست و شخص مقابلش کیه.
" منو نگاه کن! هر چیزی که داری بهش فکر میکنی همین الان متوقفش کن!
کریس اخمی کرد و انگار لحظه ای چیزی به یاد اورده باشه وحشت زده خودشو عقب کشید و روی زمین سرد سنگفرشی افتاد.
* تو!
جونمیون متعجب به نظر میرسید
" من چی؟
YOU ARE READING
Us?
Fanfiction☀︎︎کاپل: کریسهو ☀︎︎ژانر:مدرسه ای،برشی از زندگی، عاشقانه ☀︎︎نویسنده: leucanthemum ☀︎︎روز آپ: _ ☀︎︎وضعیت: پایان یافته(۵/آذر/۱۴۰۱)