6☀︎︎

197 84 47
                                    

لوهان با سر و صدای نسبتا زیادی از کلاب خارج شد.

مشخص بود اتفاق خوبی نیوفتاده ولی کریس و جونمیون باز هم با امیدواری به سمتش دویدن.

- عوضیا!

لوهان دوباره داد زد
" هیونگ چی شد؟!

- اونجا نبود.

جونمیون سریع به کریس نگاه کرد. شونه هاش افتاده تر بود و برقی که چند لحظه پیش توی چشم هاش بود محو شده بود.

دستشو روی شونه خمیده کریس گذاشت و دلگرم کننده کمی فشار داد

" تازه اولشه!

کریس سرشو تکون داد. درست بود. این اولین کلابی بود که اومده بودن نباید انتظار می داشت که یی‌سون رو انقدر زود پیدا کنه

- بیاید بریم هنوز چند تا جای دیگه هم هست

لوهان گفت و به سمت جایی که ماشینش رو پارک کرده بود حرکت کرد.

ولی نا امیدی ساعت ها بود که اونارو دنبال میکرد.

اونا بیشتر از ۵ کلاب مبارزه شبانه رو سرکشی کرده بودن ولی علاوه بر رفتار بدی که باهاش شد، هیچ خبری از یی‌سون پیدا نشد.

کریس از حرکت ایستاد

بیچارگی و درموندگی کل وجود این پسر ۱۸ ساله رو گرفته بود و عقربه های ساعت وحشیانه تر از همیشه حرکت میکردند و همین کریس رو بیشتر و بیشتر وحشت زده میکرد.

حالا دیگه از نیمه شب گذشته بود و نه خودشون و نه هیچ کدوم از دوست های لوهان نتونسته بودن خبری از برادرش پیدا کنن.

شونه هاش میلرزید و نفسش سنگینی میکرد.

عذاب وجدان از اینکه نتونسته بود به درستی به وظیفش عمل کنه داشت خفش میکرد و انگار همه ی دنیا دور سرش میچرخید.

همیشه نا امیدی اینجور آدم هارو از پا می‌انداخت.

" کریس! هعی حالت خوبه؟ چی شد؟

جونمیون وحشت زده بود. میترسید اتفاقی که امروز رخ داد دوباره تکرار بشه و کریس رو دوباره روی تخت ببینه.

مقابل کریس زانو زد و دست هاشو دو طرف صورت کریس گذاشت تا اونو متوجه خودش کنه.

چشم های گنگ کریس روی صورت جونمیون میچرخید.

لحظه ای زمان و مکان رو گم کرده بود و انگار سعی میکرد به خاطر بیاره الان کجاست و شخص مقابلش کیه.

" منو نگاه کن! هر چیزی که داری بهش فکر میکنی همین الان متوقفش کن!

کریس اخمی کرد و انگار لحظه ای چیزی به یاد اورده باشه وحشت زده خودشو عقب کشید و روی زمین سرد سنگفرشی افتاد.

* تو!

جونمیون متعجب به نظر میرسید

" من چی؟

Us?Where stories live. Discover now