هر دو توی تاریکی به سیاهی سقف خیره شده بودن.
خونه لوهان اونقدرا بزرگ نبود و حالا با دو مهمون نا خونده مجبور بودن با تشکهای قدیمی روی زمین بخوابن.
* یه ری... خیلی درموردت میپرسه.
با یاد اوری دختر پر سر و صدا لبخندی زد.
" برای دیدنش میام.
* حتما خوشحال میشه.
کریس با خنده گفت.
" ییسون چی؟ بهتره؟
*این هفته گچ پاشو باز کرد. دکتر گفت بهبودیش خیلی سریع بود.
" خوبه.
انگار هر دو برای دوباره داشتن یک مکالمه لازم میدونستن خاطراتی هایی که بینشون مشترک بود رو یاد اوری کنن.
* اون کسی که همراهت بود...
کریس با تردید پرسید. ذهنش مشغول بود و نمیدونست رابطه اون مرد با جونمیون چیه.
" مهم نیست.
* هوم...
کریس با جواب جونمیون برای سرکوب کردن ذهنش سوال دیگه ای نپرسید. کمی با انگشت هاش بازی کرد.* بر میگردی مدرسه؟
جونمیون با صدا تکخنده ای زد
" اومدی اینجا منو برگردونی؟* اومدم اینجا چون دلم برات تنگ شده بود
با همین جملهی کریس حس کرد قلبش فرو ریخت و همزمان ضربان قلبش سرعت گرفت.
آب دهنشو فرو داد
* برگرد...
کریس درحالی که به سمت جونمیون غلتید گفت.
اون لحنش اونقدری خواهشگرانه بود که انگار خنجری توی قلب جونمیون فرو کردن.
* نمیدونم چه جوری بگم ولی.... وقتی نیستی انگار چیزی رو گم کردم!
کریس صادقانه گفت. این دقیقا حسی بود که با نبود جونمیون بهش دست داده بود. انگار تمام زندگیش چیزی رو کنار خودش داشته و حالا اونو از دست داده بود.
پریشونی، گیج، معلق و عصبی بود." نمیدونم.... بهش فکر میکنم.
لبخندی زد... این جای امید داشت. همینکه جونمیون قرار نبود با برگشتن مخالفتی بکنه.
ولی هنوز چیزی اون وسط وجود داشته که کریس رو اذیت میکرد.
اونا هنوز درمورد مشکل جونمیون و خانوادهش حرفی نزدن و این هنوز یک زنگ خطر بزرگ بود.بلند شد و با گرفتن لبه تشک قدیمی اونو روی زمین به سمت جایی که جونمیون خوابیده بود کشید.
با تعجب گفت" چیکار میکنی؟
کریس روی تشک دراز کشید و رو انداز رو روی خودش کشید.
![](https://img.wattpad.com/cover/305902350-288-k374502.jpg)
YOU ARE READING
Us?
Fanfiction☀︎︎کاپل: کریسهو ☀︎︎ژانر:مدرسه ای،برشی از زندگی، عاشقانه ☀︎︎نویسنده: leucanthemum ☀︎︎روز آپ: _ ☀︎︎وضعیت: پایان یافته(۵/آذر/۱۴۰۱)