16

252 68 38
                                    

- خونه خوبیه!

"اوهوم.
لوهان به سمت پنجره رفت

- ویو خوبی هم داره.

" هوم.

-مستر کیم حسابی توی خرج افتاد. با اینکه ترجیح میدادم پیش خودم بمونی!

روی کاناپه نشست.
به جونمیون نگاه کرد.

ظاهرا در حال باز کردن وسایل نچندان زیادش بود ولی مشخصا ذهنش جایی دیگه پرسه میزد. جایی که توی چند روز اخیر بود.

- کریس نمیاد؟!

" قرار داره.

لوهان کمی جا خورد

- قرار؟ منظورت قرار_

" با دوست دخترش.

- وااات؟ واقعا؟

" هوم...

بلند شد و به سمت اتاق خواب رفت تا آخرین سری لباس هاشو توی کمد بزاره.

- یاااا... نگفته بودی دوست دختر داره!
لوهان داد کشید

" چون تازه فهمیدم.

لوهان خندید
- پس قضیه اینه. این حالت و این افسرده بودنت.

جونمیون جوابی نداد . به هرحال نمیتونست انکار کنه چون لوهان اونو خیلی خوب میشناخت.

- بهش اعتراف نکردی؟

پورخندی از روی تمسخر زد

" اعتراف به کسی که میدونم هیچ وقت بهم توجه‌ی نمیکنه؟

- فکرمیکردم رقابت طلب باشی.

" چه اهمیتی داره اون انتخابشو کرده.

لوهان حرفی نزد.
اون از اول میدونست کریس برای جونمیون خاص تر از یک همکلاسیه ولی انتظارشو نداشت انقدر زود عشقش به در بسته بخوره.

عاشق یک آدم استریت شدن؟ دقیقا مثل خوردن زهر مهلک بود.
جونمیون آدم قوی بود و لوهان باور داشت از پس اینم بر میاد.

𓂸𓂸𓂸𓂸𓂸

وارد کتابخونه شد.

حالا که وقت ناهار بود از همیشه ساکت تر و خلوت تر بنظر میرسید.

این چند روز اخیر جونمیون تمام تایم آزادشو اینجا میگذروند و خب کریس حالا برای دیدنش مجبور بود به کتابخونه بیاد.
چقدر عجیب و دور از انتظار !

جونمیون تا چند وقت پیش حتی نمیتونست کتاب هاشو بدون خوندن اسمشون از روی جلد تشخص بده و حالا انقدر جدی درس میخوند؟!!!

میز های مطالعه رو پشت سر گذاشت.

دقیقه پشت قفسه های بلند کتاب،مقابل پنجره های سرتاسر کتابخونه چند میز تک نفره چیده شده بود.
جلو رفت با لبخند به جونمیون که روی کتاب هاش خوابیده بود نگاه کرد.

Us?Where stories live. Discover now