در حالی که نفس نفس میزد دستشو روی زانو هاش گذاشت.
چه جوری میتونست انقدر سریع راه بره؟
نگاهشو چرخوند و با دیدن کریس که کمی پایین تر با پسری مشغول حرف زدن بود ابروهاشو بالا داد.
نمیخواست کنجکاوی بیش از اندازشو نشون بده.
قدم هاشو آروم برداشت و فقط چند قدم بهشون نزدیک تر شد.
پسر لباس فرم به تن داشت . نمیتونست تشخیص بده برای کدوم مدرسه ست ولی از همین فاصله هم مشخص بود اون توی یه مدرسه پسرونه درس میخونه.
*چی؟!
با داد کریس پسر از جا پرید£ باور کنید من بهش گفتم این کار درستی نیست. ولی ییسون خیلی مصر به نظر میرسید. من فقط نگرانم که بلایی سرش بیاد.
همه چیز لحظه ای برای کریس متوقف شد. پردازش مغزش متوقف شده بود و فقط بی هدف به پسر مقابلش خیره شده بود.
نمیتونست هیچ واکنشی نشون بده. انگار دروغ بزرگی بهش گفته بودن قرار بود و تا چند لحظه دیگه یونسو از ناکجا آباد سر برسه و همگی به خاطر این قیافه ی کریس بهش بخندن.
£ هیونگ! باور کن من خیلی اصرار کردم.
پسر متاصل به نظر میرسید. انگار اونم از اتفاقی که افتاده بود یا حداقل قرار بود بیوفته میترسید.
*تو....
گلوش خشک شره بود و صداش گرفته* میتونی آدرس اونجا رو بهم بدی؟
تنها چیزی که به ذهنش رسید.£ من نمیدونم اونجا کجاست!
همین کافی بود تا تمام توان کریس از بدنش خارج بشه.
اون پسر دوست برادرش بود. میدونست ییسون و چانگیی چقدر باهم صمیمین. یا حداقل این چیزی بود که فکر میکرد.
ولی انگار برادرش درگیر دوست عای جدید و تفریحات متفاوتی شده بود و همگی اونو به سمت رفتار ها و کارهایی کشونده بود که ازش بعید بود.
برای جلوگیری از افتادنش به دیوار کنار تکیه داد
£ هیونگ! حالت خوبه؟!
چانگیی با نگرانی پرسید.
* خوبم...
صدای قدم های سریعی بهشون نزدیک شد لمسی گرم روی بازوی یخ زده کریس نشست
" هعی کریس وو... چی شده؟ حالت خوبه؟
نگاهشو بالا آورد و به چهره آشنای مقابلش انداخت.
اخمی کرد* تو اینجا چیکار داری؟
جونمیون بازوی کریس رو گرفت
" به جای اینکه توی این موقعیت منو باز خواست کنی انرژیتو نگه دار.کمک کرد تا کریس روی زمین بشینه.
از توی کیفش شکلاتی بیرون اورد و درحالی که پوسته اونو جدا میکرد گفت
YOU ARE READING
Us?
Fanfiction☀︎︎کاپل: کریسهو ☀︎︎ژانر:مدرسه ای،برشی از زندگی، عاشقانه ☀︎︎نویسنده: leucanthemum ☀︎︎روز آپ: _ ☀︎︎وضعیت: پایان یافته(۵/آذر/۱۴۰۱)