19☼︎

213 60 14
                                    

₩ کریس... میز ۴

با به صدا دراومدن اویز جلوی در، سانگهو ؛ رئیس کافی شاپ با صدای بلند گفت.
کریس که درحال بردن سفارش سر میز دیگه ای بود به سرعت به سمت مشتری جدید رفت ولی با دیدن اون زن مقابل خودش شوکه شد
دائه یوجی جلو اومد.

^ حالت چه طوره کریس!

از این صمیمیت بی جا اخمی کرد

* لطفا از اینجا برید!

^ فکر نکنم رئیست خوش حال بشه!

کریس به عقب چرخید و با دیدن نگاه خیره رئیسش به ناچار اونو به سمت میز خالی راهنمایی کرد.

دفترچه توی جیبشو بیرون اورد.

* چی میل داری؟

^ یک قهوه ساده.... ولی دوست دارم بعدش باهات صحبت کنم.

* من الان سر کارم.

^ میدونم چیزی تا آخر شیفتت نمونده!

از اینکه لون زن جوری تظاهر میکرد که انگار همه چیزو درمورد کریس میدونه عصبی شد.

* براتون قهوه میارم!

از میز فاصله گرفت. مشخص بود که اومدن اون اینجا اصلا اتفاق خوبی نیست!

وقتی به سمت پیشخوان رفت رئیسش جلو اومد

₩ کریس.... تو بائه یوجی رو میشناسی!؟؟؟

انگار هر چند با تاخیر اما بالاخره رئیسش متوجه شده بود که اون کیه.

* نه زیاد.

₩ پسرم.... نبابد اونو اینجا بشونی.... ببرش طبقه بالا. اینجوری اذیت نمیشه!

به اطراف نگاه کرد ... به نظر کریس آدم معروفی بودن زیاد جالب نیست . همیشه مرکز توجه بودن خسته کننده ‌ست. ولی نه برای کسی مثل بائه یوجی!

₩سفارششو بیار بالا. من راهنماییش میکنم!

بدون اینکه حرفی بزنه اجازه داد کاری که میخواد رو انجام بده به هرحال هیچ چیزی درمورد اون زن براش مهم نبود.

با برداشتن قهوه از روی پیشخوان از پله های چوبی بالا رفت .
فنجون رو مقابلش گذاشت

* چیزی لازم ندارید؟

^ با رئیست حرف زدم. پس میشه باهم صحبت کنیم.

* گفتم که...

^ میخوام‌ درمورد جون باهات حرف بزنم... لطفا!!!

باید چیکار میکرد؟

بی تفاوت اونجارو ترک میکرد؟

ولی با مکث صندلی رو عقب کشید و مقابل بائه یوجی نشست.

زن لبخندی زد ولی چهره کریس چیزی رو منعکس نمیکرد.

^حتما با جون خیلی نزدیک هستی درسته؟

Us?Where stories live. Discover now