- من مطمئنم که تو رو قبلاً دیدم.
کوک لبخند زد:
- منظورت چیه؟ تو که هر روز منو می بینی.
- نه، نه دیدن ساده منظورم نیست احتمالا قبل از فراموشیم یا رفتنم از کره حتمی یه بار دیدمت.ده سال پیش بود که گفتی من عشق اول و آخرتم
_ چرا اینطور فکر می کنی؟
و به چشم های سیاهش خیره شد ، این چشم هاش بود که همیشه جانگکوک رو جذب خودش می کرد و باعث می شد اون جلوش انقدر احمق و ساده بشه.گفتی هیچ وقت رهام نمی کنی
_ میدونی من قبل از اینکه تو بیای عمارت همیشه ناراحت و غمگین بودم، بدون هیچ دلیلی داخل سینه ام احساس سنگینی داشتم درست مثل اینکه کسی رو از دست داده باشم .
جانگکوک نیشخندی زد:
- مگه میشه بی دلیل ناراحت باشی احتمالا بخاطر بیش حد پولدار بودن افسردگی گرفته بودی.یعنی بخاطر از دست دادن من ناراحت بودی؟
- میشه جانگکوک یه جور احساسه بهش میگن هیپوفرنیا در اصل حسیه که اندوه بی دلیل رو توجیه میکنه اما همچینم بی دلیل نیست میگن اندوه بخاطر اینه که کسی رو فراموش کردی اما ناخودآگاهت هنوز به یادش داره و دلتنگشه برای همین فکر می کنی ناراحتی بی دلیله.
تمام این مدت دلتنگم بودی
درست مثل من?- پس باید قبلا دیده باشمت چون از وقتی اومدی اون حس از بین رفته انگار که تیکه ای از وجودم بهم برگشته باشه.
یعنی واقعا یادت نیست یا داری منو امتحان میکنی ؟
-اما تو حتی مادر و اتفاقات قبل از فراموشیم یادت نیس بعد توقع داری یه دیدار اتفاقی از من رو یادت باشه .
- ولی تو که اتفاق نیستی تو معجزه زندگی منی مطمئنم که بخاطر همین توی ناخودآگاهم نگهت داشتم.ولی برعکس تو یه نفرین برای زندگی من بودی
- نه من تو رو هیچ وقت جایی ندیدم...
YOU ARE READING
hypophrenia
Fanfictionجانگکوک افسر پلیسیه که مامور میشه برای پیدا کردن راز تاریک خاندان کیم که حزب مخالف بتونه قدرتشون رو درهم بشکنه اما برحسب اتفاق کلید این راز پسر کوچیک تر این خاندانه که شباهت زیادی به عشق اولش کیم تهیونگ داره که سالها پیش ناپدید شد... ● نام فیک ~>هیپ...