part 4 🔪

1K 139 26
                                    

قسمت چهارم

- چشم هات.

سه جون اخم کرد:

-چشم هام! چی شده ؟ مشکلش چیه؟!

جانگکوک می خواست در مقابل سوال سه جون جواب بده که چشم هات خیلی زیبان و منو یاد تهیونگم میندازن ، اونم چشم هایی به سیاهی چشم های تو داشت.

راستش از همون اولم از پسرای چشم و ابرو مشکی خوشش می اومد و این نکته درباره تهیونگ خیلی پررنگ بود، اما خب قبل از اینکه این حرف ها رو به زبون بیاره عقلش سرجاش برگشت و سریع چشم هاشو از چشم های سه جون گرفت:

-خیلی رو مخن .

چشم های سیاه اون جمع شدن و مردمک هاش چرخید به سمت دیگه و زیر لب زمزمه کرد:

-واقعا که...

هولش داد عقب:

-دلت می خواد زبونتو از حلقت بکشم بیرون.

کوکی زبونشو بیرون آورد:

-بیا خدمتت.

و صورتشو چرخوند به سمت دیگه.

هیچ کس جرعت نمی کرد با سه جون اینطوری حرف بزنه جز اون احمق.

فقط اگه پدربزرگش نفرستاده بودش، اونوقت میدونست باید باهاش چیکار کنه.

معلوم نبود این بشر چشه که هربار سر یه چیزی غر می زد یا می گفت از بوی بدنت خوشم نمیاد یا می گفت موهات چرا اینطوریه؟ یا مثلا دیروز که برگشت سرش داد زد که چرا انقدر زشت می خنده؟ اصلا کرک و پر سه جون تو اون تایم ریخت.

تا حالا هیچ کس بهش نگفته بود که زشت می خنده، راستشو بگم به غرورش برخورد.

سه جون آدم خوش قیافه ای بود و معمولا بقیه رو شیفته ی خودش می کرد، اما این یکی ...

این یکی مثل اینکه یکم خاص بود.

چشم هاشو روی نت موسیقی برد و ویالونش رو توی دستش گرفت و شروع به زدن کرد.

جانگکوک هم رو به روش ایستاده بود و همراه با سه جون برگه های نت رو ورق می زد تا اون راحت باشه و حواسش از تمرین پرت نشه.

کوک امروز خوشگل تر از بقیه روز ها بود و این احتمالا بخاطر این بود که امروز کت و شلوار نپوشیده بود چون سه جون دیروز از سر لجبازی با کوکی که اعصابشو بهم ریخته بود پرتش کرده بود توی آب گل آلود فواره ی باغ.

بخاطر همین اون مجبور شده بود کتشو بده خشک شویی اما سه جون که به نظر از این کارش پشیمون نمی اومد به هر حال این کار هر چقدرم بچگونه بود باعث شده بود کوک از یه نواختی در بیاد و به جز کت و شلوار داغون بادیگاردی چیز دیگه ای بپوشه که خیلی مطلوب تر بود.

لباس هاش شامل پیرهن سفید بافتی بود که بخاطر گشادی زیادش بقیه پیرهن رو داخل شلوار سیاه رنگش کرده بود.

 hypophrenia Where stories live. Discover now