part11 🔪

832 110 8
                                    

قسمت یازدهم

-کوکی.

این صدا...

صدای نغمه مانند خودش بود همونی که سالهای سال جانگکوک منتظر بود صداش بزنه.

-بیا اینجا توی بغلم .

دوباره؟ یعنی خواب نبود این واقعا تهیونگ بود، این اون بود که ازش میخواست بره پیشش.

حتی فکر کردن به اینکه تهیونگ میخواد اونو بغل کنه باعث میشد قلبش تا آستانه ی منفجر شدن بره برای همین سریع سمت صدا برگشت و دنبال ته گشت اما به محض اینکه برگشت تا خودشو توی آغوش تهیونگ پرت کنه متوجه شد نمی تونه تهیونگ رو تشخیص بده.

اون ایستاده بود و جلوش پسرهای بدون صورت بودن که هر دقیقه به تعدادشون اضافه می شد و همه برای اون دستاشو باز کرده بودن.

هیچ کدوم صورت نداشتن، جای چشم هاشون و لب ها محو شده بود برای همین کوک نمی تونست بفهمه تهیونگش کدوم یک از اون پسراست:

-کوکا، جانگکوکا نمیخوای بیای پیشم؟

دوباره صدای تهیونگ توی گوش هاش پیچد اما کوک حتی نمیتونست بفهمه صدا از کدوم سمت میاد برای همین زد زیر گریه:

-چرا من میخوام بیام، من میخوام بیام توی بغلت اما نمیتونم پیدات کنم تهیونگ.

- میتونی من اینجا منتظرتم.

گریه کوکی شدید تر شد چرا خود تهیونگ نمی اومد سمتش یعنی اون دلش براش تنگ نشده بود؟ چرا انقدر صداش

بی احساس و بی رحم بود؟

-تهیونگ تو بیا اینجا، من نمی تونم صورتت رو ببینم اینجا هیچکس صورت نداره.

پسری از اون بین قدم به جلو گذاشت و سمت کوک اومد اما اونم درست مثل بقیه صورت نداشت ولی وقتی حرف زد صدای تهیونگ از سمت اون اومد:

-صورت من سرجاشه فقط تویی که منو بدون صورت می بینی، چرا ؟ چون که تو منو فراموش کردی.

و با ناراحتی داد زد:

-چطور تونستی منو فراموش کنی جانگکوک؟

با صدای فریاد تهیونگ ، کوک با گریه از خواب پرید و

چشم هاش در یک آن باز شد اما به خاطر نور سریع بستشون:

-فقط یه خواب بود کوکی ، نفس بکش این تهیونگ بود که تو رو رها کرد نه تو اونو.

در حالی که نفس نفس می زد این جمله رو با خودش زمزمه کرد و بعداز چند ثانیه چشم هاشو باز کرد.

اما ناگهان دنیای واقعی هم انگار خواب بود درست مثل اینکه از یه خواب به خوابی دیگه پرت شده باشه، فقط این بار واقعی تر.

جانگکوک توی اتاقی که بیشتر شبیه به کاخ بود نشسته بود ، از پنجره های اتاق می شد یه جنگل سرسبز رو دید، از وسیله هاش هم مشخص بود که کسی که این اتاق برای اون بود میتونست تا آخر عمر از اتاقش بیرون نره ولی دچار هیچ کمبودی نشه.

 hypophrenia Where stories live. Discover now