یونگی در حالی که هیچ ایده ای درباره اینکه که چطور و کی یه کت و جین مشکی رنگ پوشیده بود و چطور از خونه خارج شده بود و اینکه چطور سوار هواپیما شده بود و چطور الان روبروی کمپانی پدرش قرار داشت؛ نداشت.
با صدای راننده که در رو براش باز کرده بود نفس عمیقی کشید و از بنز مشکی رنگ پیاده شد.
5سال از زمانی که اینجا رو ترک کرده بود میگذشت؛ به برج مقابلش خیره شد و یکبار دیگه نفس عمیقی کشید و وارد کمپانی شد؛ ورودش به برج مساوی شد با نگاه خیره کارکنان و پچ پچ هاشون؛ سرش رو به آرومی به طرفین تکون داد و با صدای منشی جانگ به خودش اومد.
منشی جانگ: سلام پسر! خوش اومدی پدرت توی دفترش منتظرته
و به آسانسور اشاره کرد
مرد قد بلند، کت و شلوار سرمه رنگ به همراه یه کروات سفید با خط های سرمه ای رنگ به تن داشت منشی جانگ حدودا همسن پدرش بود و اونها سالها بود که با هم دوست های خیلی صمیمی بودن
با صدای مرد سرش رو بالا گرفت و در حالی که به سمت آسانسور میرفت؛مرد ادامه داد: هوسوک از دیدنت خیلی خوشحال میشهاما ذهن یونگی انقدر مشوش بود که فقط به گفتن اوه بسنده کرد
مرد که تشویش یونگی رو از رایحش تشخیص داد، همزمان که وارد آسانسور میشدند گفت: نگران نباش یونگی اتفاق خاصی قرار نیست بیفته فقط یه صحبت ساده است.
یونگی در حالی که برای بار هزارم نفس عمیق میکشید، گفت: مشکل همین جاست 5 سال پیش هم من با شما وارد این آسانسور لعنتی شدم و شما هم دقیقا گفتی اتفاق خاصی نیست و حدس بزن چی شد من برای 5 سال تبعید شدم!!!
منشی جانگ خندید و گفت: راست میگی آره یادم اومد پس یه بار دیگه میگم واقعا اتفاق خاصی نیست
یونگی اینبار بار متعجب گفت: وای قرار برای سفر بی بازگشت به مریخ بفرستینم؟
با صدای باز شدن آسانسور منشی جانگ درحالی که میخندید سرش رو تکون میداد و به سمت دفتر اصلی رفت.
با وارد شدن به دفتر، منشی به آرومی بلند شد و اول برای منشی جانگ و بعد با کمی تعجب به یونگی تعظیم کرد.
یونگی به منشی جانگ نزدیک شد و گفت اینا چرا اینطوری به من نگاه میکنن!؟
منشی جانگ ایستاد و نگاهی از بالا به پایین به یونگی انداخت و یک دفعه خندید و به آرومی کنار گوش یونگی زمزمه کرد؛ شاید یکی بیش از حد جذاب شده!
یونگی: هی پیرمرد الان داری با من لاس میزنی؟
طفلی هوسوک نمیدونه چه پدری داره!منشی جانگ: پسر منم به همین اندازه جذابه و تو برای من هیچ جذابیتی نداری ولی شاید برای اونا داری!
و با سرش به منشی اشاره کرد.
YOU ARE READING
happy Life
Romanceامگا بودن همیشه یه نقطه ضعف نیست! جیمین امگایی بود که الگوی خیلی از آلفاها و بتاها بود؛ چه برسه به امگاها که براش جون میدادن افتخارات مین یونگی: دیدن هر روز صبح پارک جیمین، خوردن هر وعده غذایی با پارک جیمین، زندگی کردن با پارک جیمین، شنیدن صدای خنده...