Part 35: قلمرو مین

398 127 50
                                    

-اووه خدای من تبریک میگم
-این...این....شگفت انگیزه
-شما دو نفر موفق شدین
-باید جشن بگیریم و همه قلمرو رو دعوت کنیم!
این جملات زن آلفا، کمی برای جیمین عجیب بود؛ مگه در قرن چندم زندگی میکنن که برای دعوت در یک جشن از واژه قلمرو استفاده میکنن؟
تا اینکه با چرخش سرش به طرف آینه متوجه شد که قطعا در قرن بیست و یک حضور نداره « این دیگه چه فاکیه؟» چند قدم به طرف آینه نزدیک شد؛ لباسی که به تن داشت قطعا طراحی هیچ یک از برندهایی که ازشون شناخت داشت نبود؛ پیراهن سفید رنگ، به همراه شلوار کرم رنگ و پوتین های بلند چرم قهوه ای که تا نزدیکی زانو هاش اومده بود؛ بند های پوتین با دقت و ظرافت به یکدیگر گره خورده بودند و کمر بند چرم قهوه ای که اندامش رو به خوبی نشون میداد و زیباییش رو دو چندان‌ کرده بود؛ اما عجیب ترین نکته لباس ها، شنل مخمل بنفش تیره ای بود که از قسمت زیر گردنش با سنگی که جیمین حاضر بود به الهه ماه قسم بخوره که از جنس الماس ناب بود؛ متصل شده بود و در هر دو طرف یقه شنل کاملا جواهر نشان بود

جیمین بدون توجه به زن آلفا به چهره خودش در آینه نگاهی انداخت و زمزمه کرد
-ووااوو.....عجب لباسی

زن آلفا جلو اومد و بی توجه به چهره متعجب جیمین اون رو محکم در آغوش گرفت
-عزیزم تو مرد دوم این سرزمینی، تو تاج جواهر نشان ما در این سرزمینی، به لطف وجود تو همه مردمان این قلمرو در صلح زندگی خواهند کرد؛ تو وارث این قلمرو رو بارداری

زن آلفا کمی از جیمین فاصله گرفت اما هنوز هر دو شونه های اون رو محکم نگهداشت و لبخند دلنشینی به امگا زد

زمان زیادی نیاز نبود تا جیمین متوجه بشه؛ آلفای مقابلش کیه «خانم مین اینجا چیکار میکنه؟» جیمین با کمی احتیاط هر دو دست مادر یونگی رو از شونه هاش جدا کرد و قدمی به عقب برداشت و بار دیگه متعجب شد«فاک من کی باردار شدم خودم یادم نیست؟» «چرا اینجا شبیه داستان های دیزنی شده؟»«تاج جواهر نشان دیگه چه فاکیه؟» جیمین متعجب به لباس های خانم مین نگاه کرد؛ پیراهن بلند شیری رنگ با آستین های دنباله دار که از قسمت پهلو تا انتهای دامن با جواهرات زیادی چشمگیرتر شده بود و نکته عجیب تاج ظریفی بود که در دستان خانم مین بود

جیمین نفس عمیقی کشید و قدمی عقب تر رفت
-متاسفم اما من اصلا متوجه منظورتون نمیشم
«فکر کن..فکر کن ....چطور وسط یه سریال دیزنی سر درآوردی!» و بار دیگه چشمانش از تعجب گرد شد «فاک....من بعد از نمایشگاه اومدم خونه و...و....بعدش خوابیدم!...فاک...الان دارم خواب میبینم!»

جیمین لب هاش رو به دندون گرفت و با صدای آرومی زمزمه کرد
-احتمالا انقدر مغزم از پیشنهاد یونگی هیونگ خوشحال شده که فکر کرده الان من تاج جواهرنشان یه سرزمین دیگه شدم!حتما اینجا هم قلمرو مین هاست

زن آلفا با بلند کردن کمی از دنباله دامنش به طرف جیمین رفت و بازوی دست راستش رو لمس کرد
-عزیزم مشکلی پیش اومده؟

happy LifeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang