Part 44: آخرین تکه پازل

496 98 35
                                    

در طول طی کردن مسیر نسبتا طولانی در ورودی اصلی تا ورودی خونه، جیمین نگاهش رو از دستان بهم گره خوردشون گرفت؛ و به درختان مختلفی که با نظم خاصی در طرفین مسیر خونه بودند،چشم دوخت، چراغ های یخی رنگ، مسیر رو به زیبایی روشن کرده بودند و حالا همه چیز عجیب تر بنظر میرسید؛ نفس عمیقی کشید؛ و کاملا متوجه شد که این ملاقات با خانواده یونگی، به عنوان دوست پسر، پسر خانواده مین، مایل ها با تصویری که در ذهن داشت؛ فاصله داشت؛ یونگی با نوازش پشت دست جیمین سعی داشت تا کمی فضا رو برای امگا راحت تر کنه، اما نفس های عمیقی که جیمینش میکشید، فقط تنفس رو برای یونگی سخت تر میکرد.

یونهی در تمام طول مسیر سعی کرده بود تا با انتخاب آهنگ های امروزی، جو خشک ماشین رو کمی نرم تر کنه، اما به خوبی میدونست که هیچ کدوم از پسر های صندلی عقب کوچکترین توجهی به آهنگ های انتخابی اون نداشتند؛ نگاه درمونده ای به همسرش که مشغول رانندگی بود؛ انداخت؛ ووهیوک با حس نگاه همسرش، فقط سری به نشونه اطمینان تکون داد و دست سرد، یونهی رو به گرمی فشرد و زیر لب زمزمه کرد

-چیزی نیست؛ آروم باش

اما یونهی میترسید؛ و فقط نگاه مطمئن ووهیوک کمی دلگرمش میکرد؛ اون به همسرش اعتماد داشت و مطمئنا در پایان هر چهارنفرشون لبخند میزدند و یونهی کمی هم به نوه اش فکر کرد؛ یعنی امکان داشت؟

بالاخره ماشین متوقف شد.

یونگی به سرعت از ماشین پیاده شد و در رو برای جیمین نگهداشت؛ جیمین لبخند کم رنگی زد و بعد از پیاده شدن، کنار یونگی ایستاد؛ بعد از اشاره یونهی هر چهار نفر حدود هفت پله ورودی رو طی کردند تا به در برسند؛ ووهیوک به آرومی وارد شد و به طرف مبلمان سفید رنگ، سمت راست سالن رفت، کمی آستین دست راستش رو تا کرد و به هر دو پسری که با آرامش سمت مبلمان گام برمیداشتند؛ نگاه کرد و زیبا ترین نکته، اتصال دست هایی بود که با اطمینان همدیگر رو حمایت می‌کردند؛ با اشاره یونهی حالا همگی نشسته بودند؛ جیمین و یونگی درست مقابل یونهی و ووهیوک بودند؛ یونگی بعد از نگاه کردن به صورت معذب جیمین، کمی صداش رو صاف کرد
-خب...این موقعیت کمی نا متعارف هستش....و...و باید بگم که....

با اشاره دست ووهیوک یونگی متوقف شد و هر سه نفر، منتظر به ووهیوک نگاه کرند

-جناب پارک، میدونم که خیلی عجیبه که ساعت ۱۲:۳۰ نیمه شب، یه جورایی توسط من و همسرم، گروگان گرفته شده باشید و به منزل ما اومده باشید؛ اما خب تمام زندگی پر از اتفاقات عجیبه، تا جایی که من میدونم یونگی اهل وارد شدن به رابطه نیست؛ چه طولانی، چه وان نایت نه اینکه مشکلی داشته باشه، نه....فقط حسابگره، و میتونم با تمام وجودم بگم که مسئولیت ‌پذیره، وفاداره، بی فکر نیست، محکم.... قابل اعتماده..... این ها رو به عنوان یه تعریف تو خالی و پوچ نمیگم؛ به عنوان کسی میگم که میدونه یونگی لیاقت اداره گروه مین رو داره و باید بگم که میتونه از دارایی هایی که ارزشمند تر از گروه مین هم هستند محافظت کنه، شما فراتر از ارزشمند هستید؛ چه برای من و همسرم و البته برای یونگی

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 04 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

happy LifeWhere stories live. Discover now