Part 18: بازگشت ددی

588 134 69
                                    

نامجون با بالاتنه برهنه روی تخت دراز کشیده بود و با لبخند به کارهای جین نگاه میکرد جین هر سه دقیقه یک لباس از کمد بر میداشت و بعد با حرص روی تخت پرت میکرد

نامجون: عزیزم به اندازه کافی لباس ها رو تنبیه کردی بگو چی ذهنت رو درگیر کرده؟

جین با کلافگی پیرهن آبی رنگی رو مچاله کرد و به سمت نامجون پرت کرد و گفت: من نمیتونم یونهی رو تحمل کنم؛ اون خطرناکه

نامجون که کاملا متوجه داستان شده بود گفت: جینا چیز خاصی نیست؛ اون اتفاق خیلی وقته که گذشته

جین درحالیکه روی تخت مقابل نامجون نشست گفت: اما وقتی یه دختر دبیرستانی اون کارهارو انجام میداده فکر میکنی الان چه کار هایی از دستش برمیاد؟

نامجون از تخت بلند شد و روبه روی جین ایستاد؛ به صورت نگرانش نگاه کرد و گفت: جیمین رو قبول داری؟

جین نگاه گیجی به نامجون انداخت و گفت: آره معلومه منظورت چیه؟

نامجون در حالیکه صورت جین رو بین دستاش گرفته بود با جدیت گفت: فکر میکنی به تصمیماتش تسلط داره یا نه؟

جین دستانش رو روی دستای نامجون که هنوز روی صورتش بودن گذاشت و به چشمان نامجون نگاه کرد

جین: میدونم میدونم اما نگرانم ما نمیدونیم یونگی چجوری تربیت شده اما بالاخره اون بچه یونهی هست یا نه؟

نامجون: منم نمیدونم اون چطور شخصیتی داره اما اون پسر وو هیوک هم هست

جین: من هنوزم نگرانم

نامجون: زمان همه چیز رو مشخص میکنه و مطمئن باش جیمین تصمیم درستی میگیره

جین از تخت بلند شد و مقابل نامجون ایستاد
نامجون به آرمی لب هاش رو روی لب های جین قرار داد و جین اجازه داد نامجون بوسه رو بدست بگیره؛ نامجون دست چپش رو به کمر جین رسوند و با دست راستش صورتش رو نگه داشت ،جین دو دستش رو پشت کمر نامجون قرار داد و بهم گره کرد

--اوهوم اوهوم

جین و نامجون به سرعت از یکدیگر جدا شدند و به در ورودی اتاق نگاه کردند

جیمین: عذر میخوام مزاحم شدم اما کاپیتان بیش از سه بار تماس گرفته

و گوشی نامجون رو که توی دستاش بود تکون داد

نامجون با عجله به سمت جیمین رفت و روبه جین گفت: بهش گفته بودم برای ساعت 16 مجوز پرواز بگیره

جین: من نمیدونم اون خلبان کوفتی الان چرا زنگ زده اما تو جناب پارک جیمین، مدیر عامل شرکت جی تک و نابغه تکنولوژی، در زدن بلد نیستی؟!

جیمین که کمی به خاطر دید زدن والدینش هیجان زده شده بود گفت: جناب کیم از زمانی که من یه امگای دماغو بودم جلوی من همدیگر رو میبوسیدید چطور شده الان خجالت کشیدین و در ضمن در باز بود؛ برای در زدن اول باید در بسته باشه!

happy LifeWhere stories live. Discover now