یونگی بیچاره 2

411 123 45
                                    

یونهی با لبخند گفت: من اون کسی بودم که وسط سازه فرود اومد!!

یونگی نمیدونست چه واکنشی نشون بده و فقط با چهره ای بهت زده به جیمین نگاه کرد و با دیدن حالت جیمین متوجه شد که امگا هم نمی‌دونه چه واکنشی داشته باشه
اما یونهی با دیدن چهره بامزه پسر و داماد عزیزش با لبخندی که هر لحظه عمیق تر می‌شد هر دو دستش رو بالا برد و در حالیکه به خودش اشاره میکرد، سکوت رو شکست

- در دفاع از خودم باید بگم بهتره داستان رو از دید خودم براتون تعریف کنم چون اون زمان حتی جین به من فرصت حرف زدن هم نداد!! خوب در واقع بعد از اون اتفاق جین خودش یه رکورد زد و اون هم دادکشیدن سر من، داورها و حتی نامجون به مدت ۳۹ دقیقه بود و با خنده بلندی ادامه داد: یادمه جین دائما فریاد میزد که باید وزنه سازه ماکارانی رو به پای من ببنده و پرتم کنه داخل رود هان!!!

با صدای بلند خنده یونهی، جیمین و یونگی بهم نگاه کردن و یونگی در خجالت زده ترین حالت خودش در دو دهه اخیر زندگیش بود

یونهی بعد از چند دقیقه حالت چهره جدی به خودش گرفت و گفت: البته که من از قصد اون کار رو نکردم؛ من فقط داشتم از دست یه دختر نامحترم فرار میکردم و واقعا دوست نداشتم سازه نامجون رو پودر کنم ترجیح خودم بر این بود که سازه رو روی سر اون دختر نامحترم پودر کنم!

یونگی دستپاچه از موقعیت بوجود اومده رو به جیمین کرد

یونگی: متاسفم بابت اون اتفاق

جیمین لبخندی به یونگی زد و با توجه به چهره مضطرب یونگی و رایجه عجیبش سری تکون داد

جیمین: از اون زمان خیلی گذشته و معلومه که تقصیر شما نیست فقط یه اتفاق بوده

یونهی با لبخندی که هنوز هم به لب داشت با صدای آهسته تری گفت: عزیزم یونگی هم مقصر بود در واقع ما با هم سازه رو نابود کردیم!!

یونگی و جیمین سوالی به یونهی نگاه کردند

یونهی: من اون زمان یونگی رو حامله بودم؛ پس اونم مقصره!!!

یونگی بلافاصله و با کلافگی گفت: هفته چندم بارداری بودی!؟

یونهی با نگاه طلبکاران ای گفت: هی مین کوچک مگه بهت بارها نگفتم اشتباهات خودت رو بپذیر!! و من هفته چهارم بارداری رو میگذروندم!

یونگی که دیگه عصبی شده بود با صدای بلندی گفت: خب اونموقع منی اصلا وجود نداشته چرا تقصیر رو میندازی گردن یه اسپرمی که چسبیده به تخمک؟؟؟

هوسوک در حالیکه ماگ شیرقهوه رو مقابل یونهی روی میز قرار میداد و از موضوع بحث بی اطلاع بود گفت: یونگی لطفا تا وقتی از چیزی مطلع نیستی اظهار نظر نکن جنین در هفته چهارم......

جیمین که از شدت خنده دیگه کنترلی روی خودش نداشت و کاملا آماده انفجار بود فورا از مبل بلند شد

happy LifeWhere stories live. Discover now