Part 29

447 132 63
                                    

تیلور: مین فاکینگ یونگی آخرین چیزی که میخوام بحث با توعه فقط برو به سمت خروجی ساختمون مرکزی مین جون جیمین در خطره

یونگی با شنیدن جمله آخر تیلور، عرق سرد رو روی بدنش حس کرد و در حالیکه پاهاش سست شده بود سعی کرد بدون برخورد به میز مبل به طرف در اتاقش حرکت کنه

یونگی با ترس و لرزش صدایی که به وضوح مشخص بود پرسید: منظورت چیه؟ چی اتفاقی برای جیمین افتاده؟

قدم های بلند و سریع یونگی توجه سانگ و منشی رو به خودش جلب کرد اما یونگی بعد از شنیدن اینکه جیمین در خطره دیگه چهره ای به جز چهره جیمین نمیدید؛ اضطراب و استرسی که الان در وجود خودش حس میکرد به مراتب بیشتر از زمانی بود که بزرگترین گند زندگیش رو زده بود ؛یونگی به سرعت خودش رو به آسانسور رسوند و همکف رو انتخاب کرد؛ حالا با نگاه کردن به کم شدن شماره های نمایشگر و با ضرب گرفتن پاهاش و فشار دادن دیواره آسانسور با دست چپش سعی کرد خیالات بدش رو کمی از خودش دور کنه

یونگی در حالیکه با تمام توانش گوشی رو نگه داشته بود؛ با صدای مستأصلی گفت: تیلور یه چیزی بگو

تیلور: برو به خروجی طبقه همکف

یونگی با صدای بلندی که پژواک اون در آسانسور به مراتب بلندترش میکرد فریاد زد: لعنتییییی بگو چی شده....جواب بده

تیلور: طبق محاسباتم، کمتر از ۱۵ دقیقه دیگه حمله قلبیش شروع میشه

یونگی لبش محکم به دندون گرفت؛ و با آشفتگی دستی به موهاش کشید و با دیدن نزدیک شدن به طبقه همکف زیر لب زمزمه های آهسته ای داشت: زود باش...زودباش....کم مونده...آره...

محوطه شرکت در این ساعت از شب خلوت بود و بجز تیم امنیتی، فقط تعداد انگشت شماری در طبقه مدیریت حضور داشتند؛ با ایستادن آسانسور در طبقه همکف یکی از اعضای تیم امنیتی با دیدن یونگی در آسانسور، تعظیم کوتاهی کرد و به طرف نمایشگر کنترل رفت تا گیت ها رو باز کنه؛ یونگی با تمام سرعت از آسانسور خارج شد و گوشی رو بدون قطع کردن در جیب راست شلوارش گذاشت و با دویدن به طرف گیت های خروجی و نادیده گرفتن تیم امنیت دست راستش رو روی دیواره سمت راست گیت قرار داد و با قرار دادن پای چپش در دیواره سمت چپ از زمین بلند شد و با قرار دادن پای راستش، در طرف مقابل گیت و در آخر با پایین پریدن از گیت به طرف در خروجی دوید؛
زمان سپری شده از وقتی که یونگی از آسانسور خارج و از گیت عبور کرد فقط چیزی در حدود ۴ ثانیه طول کشید؛ اعضای تیم امنیتی با چهره ای کاملا متعجب به عکس العمل سریع وارث گروه مین خیره شده بودند.

بعد از پایین پریدن از گیت، یونگی گوشی رو از جیبش خارج کرد و با صدای بلند،نکته مهمی رو که تازه بخاطر آورده بود رو گفت: تیلور ماشینم توی پارکینگه....

happy LifeWhere stories live. Discover now