part 1

1.5K 189 5
                                    

"بلوبری"


نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم.

"خب ته فقط عین آدم رفتار کن و آها آره اصلا به حرف مامانت که گفت پسر داییت یه عجیب غریبه لعنتیه توجه نکن..اصلنم به استرست نباز..خوبه پسر"

همونطور که روی مبل لم داده بودم زیر لب این حرف هارو با خودم زمزمه میکردم تا یک ذره هم شده از استرسم کم بشه و لرزش بدنم و بتونم کنترل کنم. لرزش عصبی بدن مسخره ی من همیشه تو موقعیت های حساس خودش رو نشون میداد و کی گفته من خوشم میاد که بقیه اینجوری بدن لرزونم و ببینن و بفهمن که یه اجتماع گریز لعنتیم؟

چیز زیادی از دایی یادم نمیومد اما یادمه که ینفر بود و کل دنیا تو همون ینفر خلاصه شده بود و آخرین چیزی که از دایی به یاد میاوردم صداش بود زمانی که میخواست بره.

"_تهیونگا یه روز برمیگردم باز،تا اونموقع خوب بزرگ شو باشه؟
_قول میدی؟قول میدی برگردی دایی؟
جونگهان لبخندی زد و دستش رو روی سرش پسر کشید و آبنبات آبی مورد علاقه ی پسر رو از جیبش درآورد و به دستش داد و همزمان حواب تهیونگ رو داد.
_قول میدم"

بزرگ تر که شدم دایی رو کم کم فراموش کردم اما همیشه منتظرش بودم که برگرده و حالا دایی به قولش عمل کرده بود.

صدای زنگ در من رو به خودم آورد و باعث شد با استرس نفسم رو بیرون فوت کنم،همراه مامان و بابا کنار در ایستادم و لبخند مضطربی به لب آوردم.
مرد قد بلندی داخل شد و فورا تو آغوش بابا قرار گرفت.

تمام خاطرات تار و سیاه که رو به محوی میرفتن به مغزم هجوم آوردن و حالا تو بغل دایی بودم.

_تو به قولت عمل کردی دایی
_درسته بلوبری
با شنیدن اون لقب لبخند شیرینی زدم و توجهم جلب آبنبات آبی شد که بین دست های بزرگ مرد میدرخشید ...دوباره خنده ای کردم و همراه تشکر اون رو از دایی گرفتم.

نفر بعدی زن زیبایی بود که بین لباس های کرم رنگش می درخشید و با لبخند با مامان و بابا احوالپرسی می کرد.زن با دیدن من لبخندی زد و در آغوشم کشید.

_پس تو بلوبری نه؟
خجالت زده و به آرومی سرشم رو تکون دادم.
_بله...خوشبختم...زن دایی
_کام آن میتونی جولی صدام کنی بلو
سرم رو با آرامشی که بخاطر رفتار گرمشون گرفته بودم تکون دادم.

در آخر پسر دایی عجیبم بود که بین لباس های مشکی رنگش عمیقا گم شده به نظر میومد و من با خودم فکر کردم"شاید اون هم مثل منه" چون منم همیشه لباس های گشاد رو ترجیح میدادم،مسئله ی بعدی که توی اون پسر مشکی پوش توجهم و جلب کرد چسب های کرم رنگ رو دستش بودن که خود نمایی می کردن...پسر دایی عجیبم حالا رو به روم وایستاده بود و با لبخند کجی نگاهم می کرد.

_سلام بلوبری
_س-لام

_________________________________________

پارت اولشششش
چطوره؟🫐
بنظرتون چی میشه؟
همینجا ایده هاتون و بریزید وسط فیض ببریم...

Tacenda | S1🫐Where stories live. Discover now