part 19

336 75 8
                                    

"اولین فن بوی"

خیلی هیستریک و عصبی پاهام رو تکون میدادم و خیره بودم به خنده های قشنگ تهیونگ با اومدن سفارشامون بالاخره بحث مسخره که حتی چیزی ازش نفهمیده بودم خاتمه پیدا کرد.

_آمریکایی ای؟
آیریک نگاهش رو به من که بدون هیچ مقدمه ای سوال پرسیده بودم دوخت.
_مادرم ایرانیه و پدرمم ایتالیایی چطور؟
_همینجوری
ابروهاش رو بالا انداخت و سرش رو تکون داد.تهیونگ بدون توجه به ما سرگرم خوردن بود و چشم هاش رو با لذت میبست.شما نمی دونید ولی اون زیباترین صحنه بود.

بعد از خوردن نوشیدنی هامون بالاخره از اون کافه بیرون زدیم همراه با آیریک،این فاکینگ مسخره بود،من می خواستم من و تهیونگ باشیم
نه یه مزاحم ایتالیایی- ایرانی تمااااام مدت کنارمون باشه و نزاره من در سکوت کنار تهیونگیم قدم بزنم.

اما حقیقت این بود تهیونگ داشت میخندید و ورجه وورجه میکرد بنظر میومد تهیونگ کنار آیریک خوشحال تر از وقتیه که کنار من و بقیه باشه و این قلبم رو به درد میاره...
مگه ما چقدر از هم دور شدیم که این وضعمونه؟

با رسیدن به پارک تهیونگ و آیریک همزمان قر های ریزی دادن و سریعا سمت وسایل بازی رفتن،اینجا چخبر بود؟
هردو سوار تک تک وسایل بازی شدن و در نهایت من عین پدر نمونه روی یک صندلی نشستم و لحظاتی رو هم به غرغر برای مراقبت از خودشون اختصاص دادم.

تهیونگ عین یه بچه خسته از آیریک جدا شد و سمتم اومد،کنارم جا گرفت و سرش رو روی شونم گذاشت.
_خسته شدی بالاخره؟
_هوممم،تو چرا نیومدی؟
_خوشم نمیاد
دستم رو بین موهاش گیر انداختم و با لبخند نوازشش کردم.

چند متر اونور تر آیریک با لبخندی در حال گرفتن عکس از اون دوتا بود و تا جایی که می تونست داشت براشون فن بویی می کرد.اون می دونست تهیونگ گیه،می دونست کوک دقیقا استایل تهیونگه و در نهایت تهیونگ امروز اومده بود کوک رو بهش نشون بده!

به زودی اون ها قرار بود به جاهای خوبی برسن.

Tacenda | S1🫐Where stories live. Discover now