part 9

591 137 0
                                    

"خوش آمدگویی گرم"

نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و به پنج نفر رو به روم چشم دوختم.
_واقعا خوش آمد گویی گرمی بود
_خفه شو
این صدای جین بود که باعث شد چینی به بینیم بدم تک سرفه ای کردم که همه با وحشت سمتم خیز برداشتن.
_خوبم خوبم
_توی احمق وقتی میدونی سرما برای ریه هات خوب نیست چرا بدون لباس گرم بیرون میزنی و سیگار میکشی؟از کی تاحالا اونقدر بزرگ‌شدی که سیگار بکشی اصلا؟
هوسوک با کلافگی گفت و جین و جیمین در تاییدش سر تکون دادن.

_بنظرتون یادش میاد؟
جیمین کلافه زمزمه کرد و سکوت دوباره از گوشه و کنار بین جمعمون سرک کشید.
_به هرحال چقدر دیگه قرار بود تو فراموشی بمونه؟چند ساله هممون از جلو چشماش گم و گور شدیم و فقط جیمین بعد وراجی زیادش راضیمون کرد خودش پیشش باشه؟بالاخره که می فهمید و...

حرف یونگی با صدای زنگ گوشی جیمین خفه شد و جیمین با آهی زمزمه کرد که تهیونگه و من برام مهم نبود کارم درسته یا نه فقط ازش در خواست کردم که گوشی رو روی بلند گو بزنه تا بتونم حداقل از صداش تشخیص بدم که خوبه.

_جیمی؟
_جانم تهیونگ
_اونجاست؟پیش توعه نه؟خواهش میکنم بگو هست
جیمین نگاهش و سمت جین چرخوند و با تایید جین دوباره حرف زد.
_پیش منه...
_پیش تو نه پیش همتونه نه؟
_آره...آدرس و می فرستم

حرف دیگه ای رد و بدل نشد و هممون با چشم های خسته و خواب و بیدار منتظر رسیدن تهیونگ بودیم،جیمین روی صندلی نشسته بود و خواب چشم هاش رو بسته بود،هوسوک رو پای یونگی ای که روی مبل لش کرده بود دراز کشیده بود و جین توی آشپزخونه می گشت تا وسایل صبحانه رو آماده کنه.

از جام بلند شدم و سمتش رفتم و روی میز وسط آشپزخونه نشستم و نگاهش کردم.
_هیونگ
_چی شده حالت بده؟
_از کدوم لحاظ هیونگ،حس میکنم دیگه قرار نیست هیچوقت حالم خوب بشه
_همه چی درست میشه
_این یه کلیشست
_و کلیشه ها همیشه جوابن
_نامجون هیونگ حتی نگاهمم نکرد
_از دستت ناراحته
_چرا؟
_فقط ناراحته و ترجیح میده چیزی نگه تا اذیتت نکنه

سرم رو تکون دادم و با شنیدن زنگ در آب دهنم رو با استرس قورت دادم،جیمین با سرعت سمت در رفت و در و باز کرد.
_کجاست؟
اولین کلمه ای بود که تهیونگ بعد ورودش به زبون آورد،جیمین اشاره ای به منی که تو درگاه آشپزخونه ایستاده بودم زد و تهیونگ با قدم هایی محکم سمتم اومد، سیلی ای توی صورت زد و در آغوشم گرفت خشک شده به بقیه نگاه کردم.

_یااااا چرا میزنی؟
_چون تو یه احمقی کوکی
ازم جدا شد و به پشتم که جین هیونگ وایساده بود نگاه کرد.
_هیونگ
با بغض زمزمه کرد و در آغوشش کشید.یونگی شروع کرد به غرغر.
_باشه باشه و حالا سعی کن فراموش کنی که من و هوسوک و نامی کی  بودیم تا سر شیطنتات حسابتو نرسیم

تهیونگ خندید و بعد اینکه همه رو بغل کرد صدای جین باعث شد تا به یاد بیاریم که چقدر گشنه ایم و سمت میز صبحانه حمله ور شدیم.هنوزم نامی هیونگ نگاهم نمیکنه و من حس میکنم بزرگترین تکیه گاهم رو از دست دادم.

Tacenda | S1🫐Where stories live. Discover now