part 14

428 99 0
                                    

"کاش..."

"_الو تهیونگ؟
_سلام جولی،چطوری؟
_خوبم،کوک با تو نیست؟
_کوک گفت باید بره جایی زودتر رفت
_اوه
_نیومده هنوز؟
_نه،نگرانشم
_میرم سراغش

از روی تخت بلند شدم و پلیور بافت آبی رنگم رو پوشیدم یکم سرعت به کارام دادم تا زودتر برم سراغ کوک و ببرمش خونه،آخه اون بچه ی کله پوک چی فکر کرده بود که بدون خبر دادن به جولی هنوز بیرون مونده بود؟!

دوروز تمامه که داریم دنبال کوک میگردیم و اون نیست،هیجا نیست و تک تک ما داریم از استرس جون میدیم،کوک لطفا کجایی لعنتی؟با صدای داد جین هیونگ سمتش خیز برداشتم.
_چی شد؟
_ایناهاش ایناهاش داره با اون حرومزاده ها میره طبقه ی پایین

از جلوی کامپیوتری که دوربین های مدار بسته رو نشون میداد بلند شدیم و سریع به سمت طبقه ی پایین رفتیم،جین هیونگ محکم خودش رو به در می کوبید تا باز شه اما باز نمی شد.
با دیدن آقای چوی سمتش رفتم:
_آقای چوی بیاید کوک اینجاست ولی ولی در قفله

کاش هیچوقت در اون اتاق باز نمی شد تا من کوک رو با اون وضعیت نبینم کاش هیچوقت همراه جین هیونگ نمی رفتم و کاش هیچوقت نمیزاشتم که کوک تنها بره که بعدش بخوام فراموششون کنم"

به خودم اومدم و با دیدن نگاه عصبیه دایی گیج سرم رو بینشون چرخوندم.
_من عمل نمیکنم،خوشم نمیاد،چرا نمیفهمین
_کوک؟
کوک آروم سمتم چرخید و نگاهم کرد.
_جانم؟
_میشه باهم حرف بزنیم؟
سرش رو تکون داد و جلو تر از من سمت اتاق رفت،عذر خواهی کردم و پشت سرش وارد اتاق شدم.قبل از هر چیز دلم می خواست دوباره بغلم کنه،کوکی که قبلا می شناختم رفته بود و الان کسی که جلوم وایساده بود شباهتی با بچه ای که همیشه حواسم بهش بود نداشت.

الان جاهامون عوض شده بود و من به آغوشش نیاز داشتم.
_بغلم کن
این دو کلمه از دهنم خارج شد و کوک با لبخند دست هاش رو باز کرد تا من بین سینه و دست هاش آروم بگیرم.
_چرا نمی خوای عمل کنی؟
_فقط شاید چون نمی خوام زنده بمونم
_کوک،من تازه دوباره پیدات کردم،بخاطر من خب؟میدونم خودخواهانس اما لطفا کنارم بمون من نمی خوام از دستت بدم واقعا میگم
_اما....

انگشت اشاره ام رو روی لب هاش گذاشتم.
_اما و اگری نیست خب؟بریم حالا؟هم تصمیمتو بگی هم هیونگا پایین منتظرن!
_بریم

Tacenda | S1🫐Where stories live. Discover now