part 4

836 176 2
                                    

"پیچک هایی که دیوارشون رو ول کردن"


بخاطر بودنش توی اتاق من تمرکزی که همیشه برای خواب داشتم رو از دست داده بودم،ساعت سه و پنجاه و سه دقیقه بود که صدای ناله هاش بلند شد و من میدیدم که چطور چهرش توی هم میره و خودش رو جمع میکنه،اما کاری نمیتونستم کنم.

نمی دونستم باید بیدارش کنم یا بزارم توی خواب با چیزی که داره اذیتش میکنه بجنگه و در نهایت با قطره اشکی از چشم هاش ریخت دیوار مقاوت من هم آروم آروم فرو ریخت،از روی تخت بلند شدم و دست هام رو روی بازوش گذاشتم و آروم تکونش دادم.

_هی...کوک؟
انگار فقط نیاز داشت یه نفر صداش کنه که چشم هاش باز شدن و دقایقی رو فقط به سقف زل زد و بعد سمت من چرخید.
_بلو؟
_خوبی؟
_نه
انتظار این جواب صریح رو نداشتم و اون پر از غافلگیری بود.
_میتونم بغلت کنم؟
دقایقی مکث کردم اما در نهایت کنارش روی تشک نرم و گرم دراز کشیدم و اجازه دادم بازو هاش دور من بپیچن و سرش جایی نزدیک قلبم آروم بگیره و من انگار فقط نیاز به بغلش داشتم که خوابم برد.

سر و صدای ریزی که از بیرون به گوش می رسید باعث شد مغزم زمان دیگه ای برای استراحتش پیدا کنه و به چشم هام دستور باز شدن بده.چشم هام منتظر اینور و اونور رو نگاهی انداخت و با دیدن دست هایی که هنوزم دورم بودن آروم گرفت.

چسب های کرم رنگ هنوز روی دست هاش خودنمایی می کرد و من شاید بعد مدت ها کنجکاوی برای شخصی دوون دوون سمتم اومد و باعث شد انگشت هام رو روی اون چسب ها بکشم؛صداش که خش داشت دستم رو ثابت کرد.
_بلو؟
_اینا برای چین؟
_چسب
_میدونم،چسب برای چی؟
_تتو؟

نگاهم رو با تعجب روی صورتش چرخوندم تا شاید اثری از شوخی پیدا کنم ولی نه خبری از شوخی نبود!
_دوست دارم ببینمشون
_نشونت میدم بلو
_منم دوست دارم تتو بزنم ولی اینجا دید خوبی نسبت به افرادی که تتو میزنن ندارن
_هوممم شاید بخاطر همینه که منم پوشوندمشون
_راستی چطوری انقدر خوب کره ای حرف میزنین؟
_من و جولی؟شاید چون بابا عاشق کره بود و از همون اولا گفت که قراره یه روز برگرده
سرم رو به معنای تفهیم تکون دادم و چشمام رو بستم که دستاش از دور بدنم باز شد و من حس دیواری و داشتم که پیچک های دورش ولش کردن.

حس عجیبی بود اما حس می کردم نیاز دارم که دستاش هنوز هم دورم باشن،با صدای جیمین که از بیرون میومد ابروهام رو بالا انداختم،نیازی نبود برم در و باز کنم و به پیشوازش برم،بمب انرژی ثانیه ای دیگه اتاقم رو می ترکوند.
_کیمممممم تهیونگگگگگگگ

در اتاق باز شد و خودش رو تو اتاق پرت کرد و با دیدن کوک لبخندی زد و دست های کوچولوش رو بالا آورد.
_هی

_________________________________________

"سلااام چطورین؟
اینم پارت چهار تقدیم نگاهتون
بچه ها من عادت ندارم سر ووت حرفی بزنم
ولی ووت بدین دگ،کامنت بزارین
تا این فیکم دیده بشه🦭🤍"

Tacenda | S1🫐Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin