part 18

366 75 15
                                    

"آیریک"

تهیونگ برگشته بود و من میتونستم این رو با ذره ذره ی روحه متلاشی شدم حس کنم که تهیونگ دیگه مثل روز اول تنها،عصبی،استرسی و فراری نیست و همین باعث شد لبخند کوچیکی وسط روزهای تاریکی که احاطم کرده بود بزنم.

_بریم کجا کوکی؟
_فرقی نداره
_هوممم...پس میریم کافه
سرم و برای تایید به اون قیافه ی کیوت و متفکر تکون دادم و هم قدم با تهیونگ روی خطر کاشی ها راه رفتیم تا کمی حس بچگی دوباره توی وجودمون نفس بکشه‌.

_میدونی بعضی وقتا با خودم میگم کاش هیچوقت با جین هیونگ نمیومدم تا پیدات کنم
_منم همین نظر و دارم
سکوت چیزی بود که بعد هر کلمه ای که جاری میشد با خشم بینمون جا می گرفت و با زبون درازی نشونمون می داد که ما دیگه اون بچه های راهنمایی نیستیم تا حتی به خاطر ترک روی زمین هم حرف بزنیم.

این دردناک بود و هیچکس هیچکاری نمی تونست کنه،مسیر زندگی انقدر پیچ تو پیچ بود که مابینش ما گم شده بودیم و هرچی دنبال سر نخ میگشتیم پیداش نمی کردیم.با رسیدن به کافه تهیونگ پرش کوتاهی کرد و دستم رو گرفت و سمت کافه رفتیم.

فضای کافه* آروم و دلنشین بود و جوری که رنگ های سبز و آبی و قهوه ای ترکیب شده کنار هم بودن باعث می شد بخوام تا ساعت ها فقط بشینم و ترکیب رنگیش رو نگاه کنم و لذت ببرم.

_خوشت اومد؟
_عالیه
_معلومه که عالیه جای بد نمیبرمت که
با ابروهای بالا رفته،نگاه تخس و از خود راضی گفت و سمت یکی از میز ها رفت و جا گرفت و با دست هاش بهم اشاره کرد که بشینم.

_ببین کی اینجاست کیم تهیونگ با کسی جز پارک جیمین پر سر و صدا
تهیونگ سمت صدا برگشت،از روی صندلی بلند شد و پسری که حرف زده بود رو در آغوش کشید،حقیقت اینا باید حداقل با خودم رو راست باشم که دلم می خواست اون پسر رو له کنم بغل تهیونگ فقط مال من بود،مال من.

_معرفی نمیکنی
_این آقای اخمالویی که میبینید جونگ کوک پسر دایی بندس و جونگ کوکی این مرد جوان خوش خنده آیریک*
_خوشبختم
_همچنین
آیریک کنارمون نشست و منو رو بین ما دوتا هول داد.
_انتخاب کنید،این همه راه برای دیدن من که نیومدی هوم؟

تهیونگ خنده ای کرد و چشم چرخوند و با لبخند منو رو سمت من فرستاد.
_کوکی چی میخوری؟
_شیک موز و شکلات
تهیونگ ابروهاش رو بالا فرستاد و آیریک نگاهش رو به تهیونگ داد.
_توام که همیشگی؟!
_البته مستر

مگه تهیونگ چقدر اینجا میومد و با این جوونک که اصلنم خوشگل نبود وقت میگذروند که از همیشگی تهیونگ خبر داشت؟!آیریک نگاهش رو به من داد و لبخندی زد.
_خب از خودت بگو،تهیونگ تاحالا اشاره به داشتن همچین پسردایی نکرده بود!
_مدتی رو اینجا نبودم،آمریکا بودم
_واو عالیه چند سالته؟
_هنوز بچس آیریک
_حالاحالا مثلا خودت خیلی بزرگی؟

می خوام بخاطر صمیمیتشون جفتشونو بکشم،همین.

_________________________________________

فضای کافه:

آیریک: آریایی، نام نیای یازدهم زرتشت(ایشالا با آیریک بیشتر آشنا میشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


آیریک: آریایی، نام نیای یازدهم زرتشت
(ایشالا با آیریک بیشتر آشنا میشید..فکر کنم اسم اصلی این پسره دنیل باشه،ولی نمی دونم واقعا فقط تو پینترست دیدمش...)

)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Tacenda | S1🫐Where stories live. Discover now