"آخرین بار"
نگاهم رو به گوشی که زنگ میخورد دادم و با دیدن اسم بابا سریعا تماس رو وصل کردم.
_تهیونگ
_جانم بابا
_کجایی؟کوک و پیدا کردی؟
_آره،پیش هیونگاییم
_باشه،برای شام برگردین به بچه هام بگو بیان خیلی وقته ندیدمشونبا لبخند خداحافظی کردم و پیش جیمین نشستم که به میز خیره شده بود.
_چی شده؟تو فکری
_نگرانم
_منم
مکالمه ی کوتاهمون قطع شد و هردو به یه نقطه زل زدیم که صدای چرخش کلید هممون رو سمت در چرخوند،با دیدن نامجون هیونگ عصبی و کوکی که لب هاش رو فرو برده بود نفسم رو لرزون بیرون فرستادم.هیونگ عین یه بمب ساعتی که منتظر بوده باشه منفجر شد،عکس های دستش رو محکم به زمین کوبید و کوک رو به دیوار.
_توعه احمق می دونستی،می دونستی و ما الان باید بفهمیم،تو هیچوقت به ما فکر کردی؟به اهمیتی که برای ما داشتی؟زل میزنی تو چشم های من و میگی به خاطر همین برگشتی؟چرا جوری رفتار میکنی که انگار اومدی تا برای بار آخر ببینیمون؟نفس عمیقی کشید و ما همه نفسمون برید.چی شده بود که هیونگ مهربون و ساکتمون انقدر عصبی شده بود؟جینی هیونگ پیش دستی کرد و با صدای لرزون سوال هممون رو پرسید:
_دکتر چی گفت؟
_سرطان ریهبا نگاه خالی به کوکی که سرش پایین بود چشم دوختم و لحظه ای بعد صدای هیستریک خنده ی جیمین سکوت رو فراری داد.
_ودف؟سرطان چیه حتما اشتباه شنیدین امکان نداره...امکان نداره
هیچکدومشون منکر نشدن و جیمین ساکت نگاهشون کرد،اشک صورت جین هیونگ رو خیس کرده بود و من حتی نمی تونستم فکر کنم،هوسوک و یونگی و جیمین گنگ نگاهشون رو توی صورت کوک و هیونگ می چرخوندن تا شاید ذره ای شوخی و دروغ رو پیدا کنن ولی خبری از شوخی نبود.لیلی های عنکبوتی دور کوک رو گرفته بودن و همه ی ما توی خاموشی عجیبی فرو رفته بودیم.با گیجی بلند شدم کاپشنم رو برداشتم و با گرفتن دست کوک نگاهم رو سمت بقیه چرخوندم.
_حاضر کنید میریم خونه ی ما
عکس های روی زمین افتاده رو برداشتم و اول از همه همراه کوک که انگار قفل دهنش قرار نبود باز شه اول همه بیرون رفتم._________________________________________
"سلام...
از ابن به بعد هر روز آپ داریم چون من تهدید جانی میشم...برای زنده موندنم مجبورم..
بای🦭"
VOCÊ ESTÁ LENDO
Tacenda | S1🫐
Romancecouple:Vkook/Kookv genre:romance,daily,diary up:full S2:komorebi "_سلام بلوبری _س-لام"