part 22

358 76 0
                                    

"مقصر ها"

عصبی تمام لباس هام رو به گوشه ی اتاق پرت کردم و محکم خودم رو روی تخت انداختم.مثل تمام وقت هایی که عصبی بودم شروع کردم با خودم حرف زدن.
"حالا حالا میتونست عذر خواهی کنه من میبخشیدمش!ها معلومه که نمیبخشیدمش ولی به هرحال باید عذر خواهی می کرد!اصلا رفت کجا؟به درک هرجا که رفت اصلا به من چه!"

حتی اگه من و آیریک رابطه ای هم می داشتیم چرا کوک باید اونجوری رفتار می کرد!
با تقه ای که به در خورد اخمو سرم رو بالا آوردم و بفرماییدی زمزمه کردم.جولی سرش رو کمی داخل آورد و موهای بلندش روی صورتش ریختن و صحنه ی خنده داری رو ساختن.

_اجازه هست؟
_البته
بالاخره جولی از اون حالت خنده دار در اومد و کنارم روی تخت نشست.
_چخبر؟
_هیچی،تو چخبر؟
_هوممم من که پر از خبر و پر از حرفم،چی بگم؟

_بیا از دلیل ازدواجت با دایی بگو
جولی خنده ی نرمی کرد و لب هاش رو خیس کرد.
_خب همه چی یهویی شد و ما عاشق شدیم،ازدواج کردیم و بچه دار شدیم،همین
_دایی چرا اینجوری شد؟
_چجوری؟رفتارش با کوک؟
_آره
_می دونی اون همیشه درمورد تو حرف می زد همیشه و همه جا و حداقل انتظاری که داشت این بود که پسرش بتونه مثل تو باشه،پر انرژی،مهربون و اجتماعی!در صورتی که کوک هیچوقت هیچ تلاشی برای اینکه بخواد اجتماعی باشه نکرد،همیشه تنهایی رو انتخاب کرد خودت بهتر میدونی ولی دایی عزیزت نمی تونست بپذیره پس از یجایی به بعد شروع کرد به رفتار ها و زدن حرف هایی که باعث شد کوک بیشتر و بیشتر فاصله بگیره و حتی برای مشکلاتشم سمت پدرش نره

_اوه
_میشه گفت تو ناخواسته هم باعث رنجش کوک می شدی و هم ناخواسته اون و وابسته به خودت کردی،وقتی دید چجوری به تو آسیب رسونده از ما خواست حالا که تو فراموشش کردی برگردیم و داییت هم که شرمنده بود سریع قبول کرد
_کوک...وقتی که من..خب..فراموشش کرده بودم‌..چجوری بود...اون..خیلی تغییر کرده

_افسردگی شدید چیزی بود که مثل یه چاه عمیق کوک رو تو خودش زندانی کرد و باعث شد که هر روز و هر روز بی حس تر بشه،اولین باری که می خواست تتو بزنه یه دعوای جدی داشتن ولی کوک برای اولین بار تو صورت داییت وایساد و گفت به تو ربطی نداره تا الان ولم کردی از الان به بعدم ولم کن!بنظرم برای کوک زدن اون حرف ها سخت بود،اینکه به جایی برسی و بفهمی پدرت کسی نیست که هیچوقت بتونی بهش تکیه کنی...

_دایی و من مقصر های اصلی این ماجراییم و کوک خودش رو مقصر می دونه،متاسفم جولی

جولی چشمکی زد و بغلم کرد،قطعا جولی مهربون ترین زنی بود که با این همه سختی و تنش ها هنوز هم همونجوری بود،یادمه که مامان چجوری شکست ولی جولی هنوز محکم سر جاش ایستاده بود و شاید بهتر بود کوک همیشه از جولی الگو می گرفت.

_________________________________________

"سلام
بالاخره پارت جدید^^
دوسش بدارید🧋🥸"

Tacenda | S1🫐Where stories live. Discover now