part 23

346 77 7
                                    

"خواستگاری"

نگاهم رو بین کیک های توی شیرینی فروشی میچرخوندم و با دقت بهشون نگاه کردم با دیدن کیک توت فرنگی لبخندی زدم و بالاخره به دختری با اخم و خستگی نگاهم می کرد سفارشم رو گفتم.

با دیدن گل فروشی لب هام رو روی هم فشار دادم و بالاخره در حالی که با یه دسته گل متوسط از گل فروشی بیرون زدم،رسیدن نزدیک درب خونه ی عمه باعث شد با استرس نفسم رو فوت کنم،با برخورد دستی به شونم کوتاه مریدم و به پشت چرخیدم،با دیدن پدر تهیونگ که با ابروهای بالا رفته نگاهم می کرد لبخندی زدم.

_اومدی خواستگاری بچه؟
با شنیدن این حرف گونه هام سرخ شده و سرم به پایین افتاد.
_حتی اگه یروز بخوای بیای خواستگاری تعجب نمیکنم
با بهت به مرد نگاه کردم.
_منظورتون چیه؟
_به هرحال بعد این همه سال و این همه پیرهن پاره کردن باید از نگاه پسرم به یه بچه ی تخسی که کلی تتو داره یه چیزایی و بفهمم نه؟
_یعنی تهیونگ هم من و دوست داره؟
_خودت باید بفهمی بچه

پدر تهیونگ من و با یه لبخند تنها گذاشت،خیره به گل های روی جعبه سرم رو تکون دادم و وارد خونه شدم.نگاه های عمه و جولی و لبخند های آقای کیم استرسم رو بیشتر میکرد،عمه انگاری که متوجه شده باشه با لبخند به اتاق تهیونگ اشاره کرد و سرش رو تکون داد و در نهایت با یه چشمک من و سمت اتاق پسرش روونه کرد.

تقه ای به در زدم با شنیدن صدای نرم تهیونگ در و باز کردم.
_امم سلام؟
با شنیدن صدام سرش رو از توی کتاب درآورد و نگاهم کرد،اولش با اخم و کم کم با دیدن گل و جعبه ی دستم نگاهش متعجب شد.
_بیا تو دیگه
دقایقی تو سکوت گذشت و بالاخره به خودم جرئت دادم که حرف بزنم.
_بابت اون حرفا معذرت می خوام،عصبی بودم و نمی تونستم خودم و کنترل کنم
سرم رو بالا آوردم تا به چشم های تهیونگ نگاه کنم اما لب هاش چشم هام رو گرفت و روی خودشون قفل کرد.
_عیبی نداره

نفهمیدم چطوری و چرا اما آروم آروم صورتم نزدیک شد،لب هام چفت لب های تهیونگ شد.
_اینم عیبی نداره؟
و بوم من لب های پسر عمم رو بوسیدم‌.

Tacenda | S1🫐Where stories live. Discover now