part 5

801 172 3
                                    

"من گیج شدم"

جوری که جیمین با لبخند به کوک سلام داد باعث شد نفسم رو عمیق بیرون هول بدم،انتظار داشتم در بَدو ورودش هر دومون رو با دستای کوچولوش خفه کنه اما نفس عمیقم هنوز کامل از ریه هام فرار نکرده بود که دست های جیمین توی موهام مشت شد.

جیمین عصبی ترسناکه،همیشه این توی ذهنم بوده و خواهد بود،چرا؟چون اون همیشه می خندید و کم پیش میومد عصبی بشه اما موقع عصبانیت اون فرقی با یه اژدها که از دهنش آتیش بیرون می زد نداشت.

با خنده ی مسخره ای نگاهم رو به چشم هایی دادم که احساسی منتقل نمی کردن و اون لحظه حتی برای نفس کشیدنم هم می خواستم از جیمین اجازه بگیرم.
_جیمی؟
_تو پسره ی احمق،عوضی،کثافت،بیشعور که ازش متنفرم من برای دوستی باهات فاکینگ یک سال تلاش کردم و برای اومدن به اتاقت شیش ماه تموم زجه زدم و حالا چی میبینم؟

با اتمام حرفش موهام رو کشید و من حتی جرعت آخ گفتن نداشتم پس فقط لبم رو گاز گرفتم.
_متاسفم جیمی
جیمین چرخی به چشم هاش داد و فشار دستش رو کم کرد.
_باشه خر شدم
لبخندی زدم و نگاهم به کوک خورد که چطور با غم عجیبی نگاهم می کرد و شاید حس و حالش به تنهایی میخورد؟
_جیمی،ایشون پسر داییمن کوک

جیمین لبخندی به کوک زد و دستش رو محکم گرفت،شاید فقط این روزا بخاطر فشار های عصبی بیشتر همه چیز توهمی طور بود برام ولی اونا خیلی غریبانه نگاه هم می کردن،مثل نگاه دو نفر که از قبل هم رو میشناختن و من گیج شدم،همه چیز خیلی عجیبه.

Tacenda | S1🫐Where stories live. Discover now