✒️Ad.ackerman
𝐒𝐮𝐟𝐟𝐞𝐫𝐢𝐧𝐠 𝐢𝐬 𝐞𝐧𝐨𝐮𝐠𝐡
Part34 :کامادو درحالی کہ روی صندلی چرخدار نشستہ بود و مانیتور ھا و اطلاعات ربات ھای "ویگر" رو در سراسر دنیا برسی میکرد، با کلافگی دستش رو لای موھاش برد و تکون داد.
_کامادو: اااااه... حوصلم پوکید... این روزا ھمش مشغول کار روی نقشہ ی "آخرالزمان" رئیس بودیم... ھوووف... این روزام کہ رئیس فکرش درگیرہ و اصلا نمیشہ باھاش حرفـ
با صدای ویژ کنار رفتن در اوتوماتیک، کامادو با عصبانیت روی صندلی چرخید اما تا اومد سر کسی کہ بدون اجازہ وارد اتاق شدہ داد بزنہ، با دیدن میدوریا کہ دولا شدہ بود و از چھارچوب فلزی در گرفتہ بود از وحشت نفسش توی سینش حبس شد.
_کامادو: رئیس!
_میدوریا: کـ کامادو...ععووقققوقتی میدوریا دستش رو جلوی دھنش گذاشت و خون بالا اورد، کامادو با ترس و ھراس از صندلی پایین اومد و قبل از اینکہ میدوریا روی زمین بیفتہ، بغلش کرد.
_کامادو: تو کہ حالت خوب بود! یھو چت شد؟
_میدوریا: اون قرصای... لعنتیم کجاس؟
_کامادو: قرصات رو نخوردی؟ دیوونہ شدی؟
_میدوریا(با فریاد): فقط قرصامو بدهههه! ھفف ھففف
_کامادو: باشہ. آروم باش.کامادو درحالی کہ بہ سر و وضع داغون و بھم ریختہ ی میدوریا نگاہ میکرد، خودش رو زیر بازوی چپ میدوریا برد و کمکش کرد راہ برہ تا روی صندلی بشینہ و بعد بہ سمت قفسہ ھای تعبیہ شدہ و پیشرفتہ ی روی دیوار حرکت کرد و با زدن دکمہ ی کوچیکی، یکی از قفسہ ھا با صدای "فووش" کوچیکی از دیوار بیرون اومد و کامادو ظرف قرص کوچیکی رو ازش بیرون اورد و بہ میدوریا داد.
میدوریا با دستایی کہ بہ شدت میلرزید، ظرف قرص رو باز کرد، لبہ ی ظرف رو جلوی دھنش گذاشت و کج کرد ولی قبل از اینکہ تمام قرص ھا توی دھنش خالی بشہ، کامادو با عصبانیت ظرف رو از دستش قاپید._کامادو: چت شدہ؟ نباید ھمش رو بخوری! برات خطرناکہ.
میدوریا لیوان قھوہ ی کامادو سر کشید و بعد روی میز کوبیدش و نفس نفس زد. با پشت دستش رد کوچیکی از قھوہ رو کہ از گوشہ ی لبش لیز خورد و تا زیر چونش پایین رفت رو پاک کرد. کامادو مدتی توی سکوت بہ میدوریا نگاہ کرد و چیزی نگفت تا حالش بھتر بشہ.
_کامادو: انقدر تمام حواست بہ بیدار شدن باکوگو بود کہ یادت رفت قرصات رو بخوری؟
_میدوریا: نہ... از شب قبل از حملہ قرصام رو نخوردم.کامادو با شنیدن این حرف، عصبانی شد، دندون قروچہ کرد و ظرف فلزی قرص ھا رو توی دستش فشرد و لہ کرد.
_کامادو: تو خل شد؟ چرا حواست بہ وقت داروھات نیست؟ وضعیتت خطرناکہ، چرا حالیت نیست؟
_میدوریا: این چیزا از من گذشتہ... الانم حالم خوبہ پس آروم باش.کامادو با اینکہ از کارھای میدوریا عصبی بود ولی ترجیح داد سکوت کنہ و بیشتر از این باھاش بحث نکنہ تا مبادا بہ قلبش فشار بیاد. آروم روی زمین نشست، دستش رو روی زانوی میدوریا گذاشت و با نگرانی بہ چھرہ ی خستہ و چشم گود افتادہ ی پسرک نگاہ کرد.
YOU ARE READING
Suffering is Enough
Fantasy"زجر کشیدن کافیه" داستان پسر بی کوسه ای که زیادی آسیب دیده بود تا جایی که از زخمای روحش شکوفه های انتقام بیرون زدن.. انتقام از نه تنها هشتاد درصد کوسه دار جهان بلکه انتقام از ادمایی که انسانیت یادشون رفته بود. حتی زجری که روزگاری دوست بچگیش بود ✨...