"W"

239 43 9
                                    

✒️Ad.ackerman
𝐒𝐮𝐟𝐟𝐞𝐫𝐢𝐧𝐠 𝐢𝐬 𝐞𝐧𝐨𝐮𝐠𝐡
Part20 :

وقتی بہ بخش اصلی مدرسہ برگشتن، باکوگو بہ ساعت دیواری گردی کہ بہ دیوار سالن متصل بود نگاہ کرد. تقریبا نزدیک ۳ و نیم بود و چیزی بہ تعطیلی کلاس ھا نموندہ بود.

_باکوگو: تچ... امروز از کلاسا جا موندم.
_آکاگورو: چرا... بھش نگفتی ما تنھا نبودیم؟
_باکوگو: نمیدونم... انقدر سوال نپرس کہ اعصاب ندارم، میزنم لھت میکنم... با اون نقشہ و حرف مسخرت! اگہ میفھمید دروغ میگیم یہ راست میفرستادنمون زندان نوجوانان!
_آکاگورو: حالا کہ نفھمید.

بہ محض اینکہ رو بہ روی در کلاس رسیدن، زنگ تعطیلی بہ صدا در اومد و دانش آموز ھای تمام کلاس ھا با شور و نشاط از کلاس خارج شدن.
بی توجہ بہ سوالات مسخرہ ی بچہ ھا ازشون میپرسیدن از کنارشون رد شدن و ھرکدوم بہ سراغ نیمکت خودشون رفتن.
وقتی فوجیھارا چشمش بہ باکوگو و آکاگورو افتاد، با تعجب و نگرانی بہ سمتمون اومد ولی باکوگو با نادیدہ گرفتنش بہ راھش ادامہ داد.

_فوجیھارا: بچہ ھا... حالتون خوبہ؟
_آکاگورو: مگہ مھمہ؟
_باکوگو: مرسی کہ در رفتین و ھمونجا ولمون کردین!
_کامادو: ما مجبور شدیم! وقتی افتادین توی اون چالہ، روتون با کلی حصار پوشیدہ شد و اگہ نمیرفتیم، ما ھم گیر میفتادیم.
_باکوگو: گیر میفتادین، ھا؟

باکوگو کیفش دوبارہ روی نیمکت گذاشتم و با حالت طلبکارانہ و ھجومی بہ سمت مو فوجیھارا رفت.

_باکوگو: حالا میشہ بنالی و بگی چرا ما رو کشوندی بہ اون بخش ممنوعہ ی لعنتی، مادمازل!؟ چون کاملا مطمئنم کہ یہ دانش آموز... حتی نباید از وجود اون اتاق خبر داشتہ باشہ چہ برسہ بہ اینکہ جاش رو بدونہ!
_فوجیھارا: مـ...من... من فقط...
_باکوگو: خـــب؟
_فوجیھارا: میخواستم... یہ سری اطلاعات از... دوستم پیدا کنم.
_باکوگو: دوستت؟
_فوجیھارا: آرہ. اون سال پیش وارد یو۔ای شد و... خیلی یھویی و بدون ھیچ ردی ناپدید شد. من کاملا مطمئنم کہ یو۔ای دارہ یہ چیزی رو راجب اون پنھان میکنہ.
_باکوگو: بنظرت این دلیل خوبیہ کہ توی کارای محرمانہ مدرسہ سرک بکشی؟
_کامادو: توئم اگہ یکی دوستات ناپدید میشد ھمین کارو میکردی! تو ھیچی از حسی کہ اون دارہ، حالیت نمیشہ.
_باکوگو: چرا... میشہ. دو سال پیش منم یکی از کنہ ھایی کہ بھش میگن "دوست" رو از دست دادم... ولی ھیچوقت دنبال دلیل گور بہ گور شدنش نگشتم. برام مھم نبود و نیست و نخواھد بود. توئم بھترہ اون دوستت رو فراموش کنی چون بہ احتمال زیاد... مردہ.

درحالی کہ سکوت و خفگان فضای بینشون رو پر کردہ بود، کیفش رو برداشت و بقیہ رو با خودشون تنھا گذاشت.
وقتی از پلہ ھا پایین میرفت، میتونست صدای قدم ھای آشنایی کہ بہ سرعت بھش نزدیک میشدن رو بہ وضوح بشنوہ اما بی اعتنا بہ کسی کہ دنبالش افتادہ بود، بہ راھش ادامہ داد.

_باکوگو: دنبال من نیا یہ چشمی.
_آکاگورو: واقعا کہ تو... یہ ھیولایی.
_باکوگو: این حرفت رو تعریف درنظر میگیرم.
_آکاگورو: خودتم فراموشش کردی؟ اون دوستت رو؟
_باکوگو: خیلی وقت پیش! الان حتی دیگہ اسمشم یادم نیست.
_آکاگورو: ھمونطور کہ حدس میزدم... واقعا یہ ھیولایی.
_باکوگو: خفہ شو نکبت... حداقل قیافم شبیہ آدماست! برعکس تو کہ قیافت شبیہ یہ میمون جفت گیری شدہ با سگ علیل و شلہ!
_آکاگورو:...!

باکوگو سرعتش رو بیشتر کرد تا بین خودش و آکاگورو فاصلہ بندازہ. از مدرسہ کہ خارج شد، دوبارہ از ھمون کوچہ ای رد شد کہ اون روز با فوجیکی رو بہ رو شدہ بود.
اتفاقات اون روز رو برای بار ھزارم توی ذھنش مرور کرد. نمیدونست چرا اصرار داشت ھرطور شدہ، آکاگورو رو بہ مرگ فوجیکی ربط بدہ.

_آکاگورو: تا بعد.

باکوگو چیزی نگفت و توی سکوت از روی شونہ بہ دور شدن پسر نگاہ کرد.
نمیدونست چرا تازگی ھا انقدر بہ ھمہ چیز حساس شدہ بود... نمیدونست چرا چپ و راست، توی خواب و توی بیداری، میدوریا از جلوی چشماش کنار نمیرفت... نمیدونست چش شدہ.

٭٭٭٭٭

اتاق، تاریک بود و اشعہ ی درخشان نوری کہ از کرکرہ ی نیمہ باز بہ داخل میتابید، خطی بین افرادی کہ دو طرف اتاق ایستادہ بودن، کشیدہ بود.

_خب؟ قرارہ چیکار کنیم؟
_فعلا کہ گاومون زائیدہ... کسی نگفتہ بود اون المایت لعنتی ھم جزو معلماس.
_ترسیدی؟ اگہ ترسیدی میتونی بری پی کارت!
_خفہ شو! من تا آخرش ھستم.
_پس... برین سر کارھاتون.

صدای قدم ھا توی فضای خالی طنین انداز شد و ھیبت ھای سایہ وار، مثل اوراح سرگردان توی تاریکی حرکت کردن ولی طولی نکشید کہ خیلی زود، سکوت ھمہ جارو فرا گفت.

٭٭٭٭٭

باکوگو روی صندلی اتاقش نشستہ بود و سعی میکرد روی درسش تمرکز کنہ اما صدای اخباری کہ از بیرون اتاق بہ گوشش میرسید، افکارش رو بہ ھم میریخت.
_جریان ماجرایی کہ بہ مرگ ھای "W" معروف شدہ چیست؟ راز پنھان شدہ ی پشت این عبارت چیست؟ آیا شخص خاصی دلیل مرگ این شھروندان است؟ یا این نماد فرقہ ای جدید است؟ موضوعی کہ ادارات پلیس و قھرمانان توکیو را سردرگم کردہ... بلہ! امروز ھم شھروند دیگری با این نماد، دست بہ خودکشی در ملا عام زد.
_باکوگو(با فریاد): صدای اون لامصبو ببُر! دارم خیر سرم درس میخونم!

وقتی جوابی از مادرش نشنید دندون قروچہ کنان، مداد رو روی میز کوبید و با عصبانیت بلند شد و وارد پذیرایی شد.

_باکوگو: مگہ کری نمیشنوی چیـ...!

برخلاف انتظارش ھیچ اثری از مادرش ندید. ھمونطور کہ با ابروی بالا دادہ و صورت متعجب بہ اطراف نگاہ میکرد، بہ سمت کنترل تلویزیون رفت کہ روی میز شیشہ ای گذاشتہ شدہ بود.

_این ھفتہ آمار این مرگ ھا از ھفتہ ی گذشتہ افزایش پیدا کردہ است و انتظار میرود با این روند در ھفتہ ی آیندہ، تعدادشان بیشتر شود وــ
_باکوگو: خفہ شو دیگہ.

وقتی سیاھی، صفحہ ی تلویزیون رو پر کرد، کنترل رو روی مبل انداخت و با ذھنی کہ از خبر ھای مختلف پر شدہ بود، بہ اتاقش برگشت و زمزمہ کرد: کی پشت این ماجراست؟





___________________________________

هی گایز چطورید؟

راستش قصد داشتم برای آهنگ کاور پارتا از یوتیوب استفاده کنم ولی ظاهرا همه آهنگایی که واسه پارتا مد نظرمه توی یوتیوب نیست..
پسسس
کاری که میکنیم اینه که من توی تل یه چنل میزنم و اونجا اسم فن فیک و اهنگ و شماره پارت رو میزنم تا شما بدونید از هر پارت چه حسی باید بگیرید
مخصوصا برای فیک دوم که توی راهه کلی کاور و ادیت و اهنگ آماده کردیم که توی همون چنل تل میزایم..
خلاصه که وقتی زدمش اعلام میکنم بهتون
خوشحال میشم جوین بدید و لذت ببرید ^^ 🫐

Suffering is Enough Where stories live. Discover now